مردم
بخش اول: جمعیت فلات ايران يكي از زيستگاههاي كهن انسان و جايگاه يكي از تمدنهاي باستاني جهان است كه آثار تاريخي فراوان از دورانهاي گذشته در گوشه و كنار آن باقي است. اين فلات چنانكه قبلاً اشاره شد، محل عبور و مرور، هجوم و زندگي اقوام مختلف بوده است. خصوصيتهاي جسماني آسيايي، افريقايي و اروپايي در افراد ايراني، وتكلم آنها به زبانها و لهجههاي گوناگون نشانهي كثرت اختلاط مردم اين سرزمين است. درصدسال اخير ومخصوصاً درنيمهي دوم قرن 14 ش/20 م تغييرات اجتماعي ناشي ازآشنايي مردم با رسم و راههاي نوين زندگي و ازهمه مهمتر پيشرفتهاي بهداشتي و درماني موجب شده است كه جمعيت كشور به صورت چشمگيري افزايش يابد و اجراي اقدامات جدي براي تثبيت جمعيت را به دنبال داشته باشد. اولين اقدام براي سرشماري نفوس ايران در 1297 ش صورت گرفت كه در آن سال اداره ثبت احوال كشور تاسيس شد. نخستين سرشماري رسمي كشور بر اساس مباني علمي و فني در 1335 ش انجام شد و از همان هنگام سرشماري عمومي هر 10 سال يكبار صورت گرفته است. جمعيت ايران را در اوايل قرن 14 ش / 20 م در حدود 8 ميليون (3 ميليون كمتر از جمعيت استان تهران در 1375 ش) برآورد كردهاند كه اين رقم در اواخر سرشماري رسمي سال 1375 ش به 60.055.488 نفر رسيد كه بيشتر از 5/7 برابر افزايش يافته است و تراكمي برابر با 5/36 نفر در کیلومتر 2 را نشان ميدهد. جمعيتايران بهعلل جغرافيايي بهصورتي متعادل در سطح كشور پراكنده نشده است؛ به طوري كه ميتوان گفت: نواحيبياباني داخلي وهمچنينكوهستاني مرتفعجمعيتكمتري رابهخود جذب ميكند، در حالي كه نواحي پست ساحلي مخصوصاً درياي خزر، همچنين كوهپايهها و دشتهاي ميان نواحي و حواشي رودهاي دائمي و درياچهها جاذبههاي قويتري براي جلب جمعيت نشان ميدهند. در ميان استانها، استان تهران با جمعيت نسبي 350 نفر در کیلومتر 2 وضع استثنايي دارد كه با هيچ استان ديگري قابل مقايسه نيست، زيرا با وسعتي حدود 2% خاك كشور، بيشتر از 18% جمعيت تمام كشور را به خود اختصاص داده است. درسرشماري سال1375 ش ازكل جمعيتايران 30.515.159 نفر يا 8/50% مرد و 29.540.329 نفر يا2/49% زن بودهاندكه 996 نفر زن دربرابر هر1000 مرداست. اين نسبت درمقاطعمختلف سني تفاوت ميكند؛ چنانكه در ميان جوانان 15 تا 24 ساله 6.146.328 نفر مرد و 6.191.201 نفر زن بودهاند. نمودار ارائه شده هرم سني جمعيت كشور را بر حسب جنس در آخرين سرشماري نشان ميدهد. ارقام اين آمار نشان ميدهد كه 1/39% از كل جمعيت را كودكان و نوجوانان داراي كمتر از 14 سال تشكيل ميدهند كه از جوان بودن جمعيت حكايت ميكند. علت آن باروري بسيار جمعيت، كاهش مرگ و مير، بهبود بهداشت عمومي و رفاه نسبي اقتصادي است. بنابر همان آمار 4% جمعيت را بزرگسالان مسنتر از 65 سال تشكيل ميدهند. از ارقام چنين استنباط ميشود كه جمعيت شهري كشور در 40 سال (فاصلهي ميان سالهاي 1335 تا 1375 ش) بيشتر از 6 برابر شده، در حالي كه در همان مدت جمعيت كل كشور به سه برابر افزايش يافته است. به موازات بالا رفتن درصد جمعيت شهري، شمار شهرها نيز افزايش داشته است. بنابر آخرين سرشماري رسمي كشور در آبان ماه 1375 از 60.055.488 نفر كل جمعيت كشور 36.817.789 نفر يا 3/61% ساكن شهرها بودهاند. در آن سال تهران داراي 6.758.845 نفر جمعيت بوده كه به تنهايي بيش از 10% كل جمعيت و 3/18% جمعيت شهرنشيني كشور را در خود جا داده بود. در همان سرشماري، پس از تهران شهرهاي مشهد (1.887.405نفر)، اصفهان (1.266.072نفر)، تبريز (1.191.042نفر) وشيراز (1.053.025نفر) شهرهاي بيش از يك ميليوني بوده كه با تهران جمعاً 12.156.389 نفر يا 20% جمعيت كل كشور را در خود جاي دادهاند. در مرحلهي بعدي كرج (940.968 نفر)، اهواز (804.980نفر)، قم (777.677نفر) و كرمانشاه (692.986نفر) را ميتوان نام برد كه جمعاً 3.216.611 نفر را پذيرا بودهاند. در سال 1375 ش از مجموع جمعيت كشور 23.026.293 نفر يا 3/38% در روستاها ساكن بودهاند. بر اساس سرشماري سال 1377 ش جمعيت عشايري كل كشور 1.304.089 نفر (198.629خانوار) بوده است كه از اين شمار 910.719 نفر (139.452خانوار) داراي مسير كوچ به طول 30کیلومتر و بيشتر، و 329.008 نفر (49.366 خانوار) داراي مسير كوچ كمتر از 30کیلومتر بودهاند و 64.362 نفر (9.811 خانوار) در آن سال آمارگيري كوچ نكردهاند. در 1377 ش از مجموع جمعيت عشايري، 674.238 نفر (7/51%) مرد و 629.851 نفر (3/48%) زن بودهاند. نسبت جنسي جمعيت عشايري 107 بوده، يعني در برابر هر 100 زن، 107 نفر مرد وجود داشته است.
دين، مذهب و زبان در سدهي 7م ساكنان فلات ايران آيين اسلام را پذيرا شدند و سپس مذهب شيعهي اثنا عشري را برگزيدند كه اكنون مذهب رسمي جمهوري اسلامي ايران است، ولي مذاهب ديگر اسلامي مانند حنفي، شافعي، و حنبلي از احترام كامل برخوردارند. قانون اساسي ايران اقليتهاي مذهبي مسيحي، يهودي و زردشتي را پذيرفته است. بر اساس سرشماري سال 1375 ش از كل جمعيت ايران 59.788.791 نفر يا 5/99% مسلمان بودهاند. در همان سال 78.745 نفر مسيحي (شامل ارمني و آسوري)، 27.920 نفر زردشتي، و 12.737 نفر كليمي (يهودي) بودهاند. همچنين 57.579 نفر نيز پيروان اديان و مذاهب ديگر بوده و 89.716 نفر دين خود را اعلان نكردهاند. بيشترين ساكنان فلات ايران به فارسي سخن ميگويند كه زبان رسمي كشور ايران است، ولي زبانها و لهجههاي متعددي مانند كردي. لري، گيلكي، عربي، تركي، بلوچي و جز آنها نيز وجود دارد. * منبع: گنجي. محمد حسن. ”مدخل ايران“. دايره المعارف بزرگ اسلامي. زيرنظر كاظم موسوي بجنوردي. تهران: مركز دايره المعارف بزرگ اسلامي، 1367-، جلد 10، ص 511 _ 510 بخش دوم: آموزش و پرورش در آمارگيري سال 1370 ش كشور كليهي نوآموزان و همچنين سوادآموزان كلاسهاي نهضت سوادآموزي باسواد شناخته شدهاند. در سال تحصيلي 1375-1376 ش در كل كشور 18.588.130 نفر در مراكز آموزشي وابسته به وزارت آموزش و پرورش به تحصيل اشتغال داشتهاند و اين بجز آنهايي است كه در سطوح مختلف آموزش عالي مشغول به تحصيل بودهاند. در سال تحصيلي 1375-1376 ش شمار دانشجويان سطوح مختلف تحصيلي دانشگاه آزاد اسلامي 613.468 نفر (362.872 مرد و 250.596زن) بوده كه اگر رقم رابيفزاييم، به اين نتيجه ميرسيم كه در همان سال تحصيلي در سطح كشور 1.192.538 نفر (شامل 732.779 مرد و 459.759 زن) يا حدود 2% از كل جمعيت كشور در سطوح مختلف آموزش عالي مشغول تحصيل بودهاند. * منبع: گنجي. محمد حسن. ”مدخل ايران“. دايره المعارف بزرگ اسلامي. زيرنظر كاظم موسوي بجنوردي. تهران: مركز دايره المعارف بزرگ اسلامي، 1367-، جلد 10، ص 512 _ 511 بخش سوم: جامعه ایلی مقدمه در گذشته، ميان دو اصطلاح ايل و عشاير تمايزي قائل نبودند و اين دو را مترداف با يكديگر و براي معرفي گروهي از مردم كوچنده شبانكاره چادرنشين به كار ميبردند؛ اما امروزه در مردم شناسي و جامعه شناسي، ايل و عشاير، دو مفهوم متفاوت به كار ميروند. در برخي از متنهاي تاريخي ايران، ايل به مفهوم جامعه اسكان نيافته و چادرنشين، شناسانده شده است فسايي دو اصطلاح ايل و طايفه را از يكديگر متمايز ميكند و ايل را به مردمي كه در تمام سال در بيابانها، در چادرهاي سياه زندگاني ميكنند و از گرمسيرات به سردسيرات جابه جا ميشوند، اطلاق ميكند. و طايفه را براي مردمي كه كوچ نميكنند، و از تيرههاي ايلات نيستند و در سياه چادر يا در دهات زندگي ميكنند، به كار ميبرد؛ اما همو در جايي ديگر برعكس، برخي از گروههاي كوچنده مانند «بهاءالديني» در ناحيه صيصكان، و «سادات ميرسالار» درناحيه بهمئي كهكيلويه را كه كوچ و ييلاق و قشلاق ميكنند، طايفه مينامد. گفتني است كه تاريخ نگاران ايراني از دوره صفوي به اين سو، گه گاه طايفه را به جاي ايل، براي معرفي جماعت كوچنده به كار بردهاند. برخي از مردم شناسان ايران براي تمايز ميان جامعه ايلي و جامعههاي ديگر، ملاكها و ضابطههايي را پيشنهاد كردهاند. از آن جملهاند: وجود ساختار ايلي، يعني رده بندي تيره و طايفه و جز آن در ايل؛ باور اعضاي ايل به تعلقشان به يكي از ردههاي اين ساختار؛ و داشتن سرزمين مشترك با محدوده معين. ديگر مردم شناس فرانسوي، اين ضابطهها را ملاك تشخيص جامعه ايلي دانسته است: 1. نظام خويشاوندي منسجم و نيرومندي كه مسائل و معضلات ايل بر اساس قوانين برآمده از آن نظام، در درون ايل حل و فصل ميشود؛ 2. سازمان اجتماعي و اداري هرمي شكل شاخهاي مبتني بر نظام خويشاوندي؛ 3. شيوه معيشتي ويژهاي كه بيشتر بر نگاهداري و پرورش دام استوار است (زراعت در جامعه ايلي در درجه دوم اهميت قرار دارد و توليد صنايع دستي از نوع ريندگي و بافندگي اشتغال جنبي مردم ايل است)؛ 4. شيوه زيست خاصي كه به شكل كوچندگي و نيمه كوچندگي آشكار ميگردد. برخي هم كوچندگي فصلي و تحرك از منزلي به منزل ديگر در قلمروي معين، و معاش مبتني بر دامپروري را از شاخصههاي مهم در شناخت جامعه ايلي ميدانند و براي آن دسته از ايلها كه زماني كوچنده بودند و سپس يكجانشين شدند، و ضمن وحدت ايلي خود، از دامداري به كشاورزي روي آوردند، اصطلاح ايل به كار ميبرند. ايل را واحدي سياسي- اجتماعي، مركب از شماري طايفه متشكل از چند واحد پدر تبار نيز گفتهاند. برخي هم ايل را كه مباني آن در زندگي عشايري و سازمان اجتماعي قبيله نهفته است، پديد آورنده ساخت ويژهاي از قدرت دانسته، بعد سياسي جامعه عشايري، و تحقيق اتحاديههاي سياسي قبايل و طوايف عشايري را در سازماني خاص به نام سازمان ايلي ياد كردهاند. ايل را به مفهوم يك واحد مستقل اجتماعي- فرهنگي نيز تعريف كردهاند كه سازمان اجتماعي آن قبيلهاي، روش زيست آن كوچ نشيني (كامل يا نيمه)، و شيوه معيشت آن بيشتر دامداري است. ساختار اجتماعي ايل به منزله قبيله را، نظام عشيره اي مبتني بر اتحاد چند عشيره شكل ميدهد. هر عشيره از جماعتي تركيب شده است كه افراد آن بر اساس پيوندهاي خوني متحد شده و يك واحد مستقل هم بسته را به وجود آوردهاند. با توجه به آنچه گذشت، ميتوان گفت كه ساختار اجتماعي و سياسي، مهمترين عامل هويت دهنده به جامعه ايلي است. ايل ممكن است جامعهاي عشايري، يا جامعهاي ده نشين و كشاورز باشد كه در صورت اخير، گلههايش را چوپانان به چرا ببرند. از اين رو،جامعههاي كوچ نشين شبان و جامعههاي يكجانشين كشاورز تا زماني كه سازمان اجتماعي- سياسي خود را حفظ كرده باشند، ايل به شمار ميروند. * منبع: بلوكباشي. علي. ”مدخل ايران“. دايره المعارف بزرگ اسلامي. زيرنظر كاظم موسوي بجنوردي. تهران: مركز دايره المعارف بزرگ اسلامي، 1367-، جلد 10، ص 676 _ 675
طبقه بندي ايلها جامعههاي ايلي ايران از قومهاي گوناگون، با فرهنگها و زبانهاي متفاوت برآمده، و در سازمانهاي اجتماعي، اقتصادي و سياسي منسجمي سامان يافتهاند. هر يك از جامعههاي ايلي داراي ويژگيهاي قومي و فرهنگي و زباني مخصوص به خود است. در اسناد تاريخي و رسمي، و در برخي از نوشتههاي تحقيقي و قومنگاريهاي اخير، گروههاي ايلي- عشايري ايران بر مبناي خاستگاه قومي- زباني طبقه بندي شدهاند. مستوفي قديمترين طبقهبندي از ايلات را در دوره صفوي در فهرستي از آمار مالي و نظامي ايران در 1128ق/1716م به دست داده است. بنابراين طبقه بندي، ايلات به دو گروه بزرگ ايراني و غير ايراني تقسيم شده، و فهرست ايلات و طايفههاي وابسته به هر يك از اين دو گروه، بنابر توزيع جغرافيايي آنها، نام برده شده است. وي گروه «ايراني الاصل» راكه با طايفههاي ديگر نياميخته بودند، در 6 فرقه يا طايفه «صحرانشين» طبقه بندي كرده، و نوشته است كه اين گروه در كوهها، و بزرگانشان گاه در شهرها زندگي ميكنند، اين 6 فرقه اينهاست: 1. لرها كه 1118 جماعتند و در 4 طايفه بزرگ فيلي، لك وزند، بختياري و مميسني (ممسني) با يكديگر در آميختهاند؛ 2. گروس، كلهر و مكري؛ 3. كردهاي خراسان كه طوايف بزرگ زعفرانلو، سعدانلو، كوانلو (ظاهرا قوانلو) و دوانلو رادر برميگيرد؛ 4. جلاير خراسان؛ 5. قرائي؛ 6. جلايي، همو گروه «ايلات بيروني» يا غير ايراني را كه از سرزمينهاي ديگر به ايران آمده بودند، به دو فرقه عرب و ترك تقسيم كرده است: تركها را 6 طايفه نوشته است: 1. افشار(شاملو، قرخلو و سروانلو)، بيات و دنبلي؛ 2. قاجار و قجر؛ 3. شقاقي؛ 4. زنگنه؛.5. قراگوزلو؛ 6. شاه شيون (شاه سون). فرقه عرب را هم به 6 طايفه چعب (كعب)، عرب حويضه (حوزه، هويزه)، عرب فارس، عرب ميش مست خراسان، عرب زنگويي و عرب عمري تقسيم كرده است. ماري شيل ايلهاي ايران را به 3 گروه نژادي ترك، لك و عرب جاي ميدهد. ايلهاي ترك را از بازماندگان مهاجمان قبايل ترك تركستان، لكها را از گروههاي هم تبار ايراني اصيل، و عربهاي كرانههاي خليج فارس را از نسل اعراب ساكن در سواحل مقابل خليج، و ايلهاي عرب پراكنده در ايران را منشعب از مهاجمان و فاتحان عرب دانستهاند. وي لرها و بختياريها را از لكها، و كردها را هم از اعضاي خانواده ايراني، و وابسته به لكها، و هر دو را از نژاد فرس قديم ميداند. همو فهرستي از ايلات و عشاير ايران بر حسب پراكندگي جغرافيايي آنها باذكر خاستگاههاي قومي و زباني، و شمار چادر يا خانوار آنها به دست ميدهد. لمتن ايلهاي كوچنده و نيمه كوچنده ايران در دوره اسلامي را در 3 گروه بزرگ عرب، تركمن و ترك، و ايلهايي كه عرب و ترك نيستند، ردهبندي كرده، و ايلهاي وابسته به قوهاي كرد، لر، بلوچ و جيل (گيل) را كه پيش از حمله اعراب در ايران ميزيستهاند، از گروه سوم دانسته است. طبقه بندي ديگري نيز از ايلات بر حسب اقوام و بر اساس وضع كنوني آنها صورت گرفته، و از خاستگاه تاريخي آنها كه محل طبقه بندي مرود نظر بوده، صرف نظر شده است. ايلات را همچنين بر مبناي زبان رايج ميان آنها به 6 گره قومي تركمنها، تركها، كردها و لرها، عربها و بلوچها تقسيم كردهاند و ايلات و عشاير وابسته به هر يك از اين گروههاي قومي- زباني را در حوزههاي جغرافيايي مختلف سرزمين ايران نام بردهاند؛ نيز ايلات را بر پايه پيشينه تاريخي و پارهاي ويژگيهاي قومي- زباني و فرهنگي- اجتماعي را در 5 گروه بزرگ آوردهاند: 1. ايلات كرد و لر كه سايقه تاريخي آنها همزمان با مهاجرت آرياييها به ايران است؛ 2. ايلات ترك، با پيشينه تاريخي كهن، مانند ايلات قشقايي، شاهسون و افشار؛ 3. ايلات و طوايف بلوچ و سيستاني؛ 4. تركمنها؛ 5. عشاير عرب زبان و چند گروه فارسي يا ترك زبان پراكنده در كرمان، خراسان و ايران مركزي. كميسيون ملي يونسكو در ايران، صورت پراكندي جغرافيايي ايلها و طايفههاي ايران را برحسب استان در جدولهايي در كتاب ايرانشهر آورده است. در اين جدولها در برابر نام هر ايل، نام طايفههاي آن، كيفيت زندگي، محل ييلاق و قشلاق، وضع گلهداري، صنايع، و اعتقادات مردم آنها آمده است. مركز آمار ايران نيز صورتي از ايلهاي كوچنده (عشاير) و طايفههاي مستقل كوچنده ايران در 1377 ش را بر حسب توزيع جغرافيايي آنها در استانهاي مختلف كشور با ذكر نام هر ايل و طايفه و محل ييلاق و قشلاق و شمار خانوار و جمعيت آنها به دست داده است. طبقه بندي ايلات و عشاير بر بنياد ويژگيهاي قومي و زباني را نميتوان يك طبقهبندي دقيق علمي در مطالعات مردم شناسي دانست، زيرا ايلها و طايفههايي هستند كه هر يك از گروهها و دودمانهاي قومي - زباني گوناگون آنها باهم آميخته، و يك ايل يا طايفه را، با سازمان اجتماعي و سياسي واحدي تشكيل دادهاند. نمونه بارز اين دسته از ايلها، ايل بزرگ قشقايي است. اگرچه منشاء قومي گروههاي اصلي تشكيل دهنده اين ايل، به اقوام ترك زبان مهاجر به ايران باز ميگردد، اما در ايران (در منطقه فارس) با گروههاي ديگري از اقوام غير ترك زبان درآميختند و سازمان ايلي قشقايي را پديد آوردند. وجه ديگر طبقهبندي كه شيوهاي تازه در طبقهبندي جامعههاي ايلي و عشايري در پژوهشهاي قومنگاري است. طبقه بندي بر اساس همبستگي يا ساختار اجتماعي- سياسي ايلات است. بنابراين طبقه بندي، يك دسته اتحادهاي ايلي و يا بزرگ ايلهايي بودند كه ساختاري متمركز و پرقدرت داشتند و دودمانهاي متعلق به سران، آنها را رهبري ميكردند. قديمترين اين دسته ايلها، آققويونلو و قرهقويونلو در سده 9ق، سپس قزلباش و نيز ايلهاي بزرگ ديگري بودند كه از سده 10 تا 12ق دودمانهاي را بنيان نهادند كه با حكمرانان وقت مبارزه ميكردند. اتحادهاي ايلي بختياري و قشقايي نمونههاي ديگري از اين دسته گروههاي ايلي در سدههاي 13و14ق بودند. سران اين ايلها، صاحب قدرت و ثروت از جمله دام، زمين كشاورزي و خانههايي در شهر هاي مهم تجاري بودند. افزون بر آن، از محل جمعآوري ماليات و كمكهاي از محل جمع آوري ماليات و كمكهاي دولت و ديگران، و برخي از آنها، مانند سران بختياري، از راه حق امتياز نفت در آغاز سده 20 م، درآمدهايي داشتند. دسته دوم ايلهايي بودند كه ساختار سيامي متمركز محلي با رهبري كه قدرت تر داشتند، مانند شاهبونها و قره داغهاي آذربايجان، كردهاي غرب ايران و خراسان، بويراحمد، ممسني و لرهاي زاگرس مركزي، ايلات خمسه فارسي و گروههاي ايلي بلوچ در جنوب شرقي ايران اين دسته ايلها معمولاً با دولتها، فقط در سطح منطقه تماس داشتند و گه گاه به لحاظ سياسي در كنار اتحادهاي ايلي قرار ميگرفتند و بر آنهاي تهديدي بزرگ به شمار ميرفتند. دسته سوم،ايليهايي كه ساختار سياسي متمركز نداشتند و به صورت پراكنده و بدون رهبري برجسته و مشخص، سازمان يافته بودند. معروفترين ايلها از اين گروه، تركمنهاي يموت گرگان بودند كه از چند طايفه نيرومند تشكيل ميشدند. اين گروههاي ايلي به سبب پراكنده بودن و داشتن سازمان سياسي غير متمركز بيش از ايلهاي ديگر ميتوانستند در برابر حكومتها ايستادگي كنند. گروههاي ايلي كوچكتر و ضعيفتري نيز بودند كه معمولا از برابر ديد حكومتهاي مركزي و تاريخ نگاران، دور مانده بودند. سنگسريهاي كوهستاني البرز، كماچيها و طايفههاي ديگر كرمان نمونهاي از اين دسته ايلها به شمار ميرفتند. * منبع: بلوكباشي. علي. ”مدخل ايران“. دايره المعارف بزرگ اسلامي. زيرنظر كاظم موسوي بجنوردي. تهران: مركز دايره المعارف بزرگ اسلامي، 1367-، جلد 10، ص 677 _ 676
شكلهاي زيستي، معيشتي جوامع ايلي ايراني از لحاظ شيوه زيست و معاش به دو دسته تقسيم ميشوند: جامعههاي كوچنده يا كوچ نشين، و جامعههاي غير كوچنده يا يكجانشين. كوچندگي خود شكلهايي از كوچ روي و چادرنشيني محض و كامل تا نيمه كوچ روي و نيمه كوچ نشيني، يعني شيوهاي ميان كوچندگي كامل و يكجانشيني كامل دارد. ايلياتيهاي ايران از نحوه زيست و معاش گروهها و واحدهاي وابسته به ايل خود، آگاهند و شيوه كوچ نشيني و يك جانشيني ايل را از هم تميز ميدهند و هر يك را با اصطلاحي خاص ميشناسنند. مثلا تركمنهاي يموت، گروه كوچنده را «چاروا» و غير كوچنده را «چمور» و بلوچها و عشاير فارس، از جمله قشقاييها، كوچندگان را «بادي»، و يكجانشينان زارع را «خاكي» مينامند. ايلهاي چادرنشين شبان، در تمام سال پيوسته از جايي به جايي ديگر ميكوچند و با صحراگردي و باديه نشيني زندگي ميگذرانند. اين دسته از كوچندگان، همه زير چادر ميزيند و به هنگام كوچ، سياه چادر و زاد و توشه و اسباب خانه خود را بار ستوران ميكنند و منزل به منزل، راه دور و دراز دشت و صحرا رابراي به دست آوردن آب و مرتع گلههايشان ميپيمايند. كوچندگان چادرنشين، اقتصادي يك پايه و مبتني بر شباني دارند. كوچندگي و چادر نشيني محض و كامل در ايران پيشينه دراز دارد. اكنون هم، شماري ايل و طايفه در ايران زندگي كوچ نشيني و شباني دارند و در سياه چادر به سر مي برند و اقامتگاه دائم و ثابتي در ييلاق و قشلاق ندارد. ايلهاي كوچنده فصلي، كوچ تابستانه و زمستانه دارند. اين ايلها در بهار بار و بنه ميبندند و با گلههايشان به ييلاق ياسردسير ميروند و بخشي از بهار و تمام تابستان را در ييلاق ميگذرانند. در پاييز، از ييلاق به قشلاق و يا گرمسير باز ميگردندو بخشي از پاييز و زمستان را در قشلاق به سرميبرند. برخي از اين ايلات، در قشلاق و ييلاق خانههاي خشت و گلي يا سنگي دارند. بخشي ديگر به خصوص در ييلاق، در سياه چادر ميزيند. همه اعضاي ايل در «ايل راه» يا «روال» (راه كوچ) و در منزلگاههاي ميان ييلاق و قشلاق در چادر زندگي ميكنند. اقتصاد ايلها و طايفههاي كوچنده فصلي اساس مبتني بر اقتصاد گله داري آميخته با اقتصاد كمرنگ و ضعيف كشاورزي است. گروه بزرگي از طايفهها و تيههاي ايلات ايران، مانند ايلهاي بختياري در خوزستان و چهارمحال، قشقايي در فارس، و ايلسون (شاهسون) در آذربايجان، به شيوه كوچ نشيني فصلي زندگي ميگذرانند. ايل باصري، از ايلات خمسهي فارس نيز تا دهه 1330ش، تماما كوچ فصلي داشتند و در چادر زندگي ميكردند و در جلگههاي خشك و كوه هاي جنوب، شرق و شمال شيراز در استان فارس كوچ ميكردند. ايلهاي اسكان يافته، زندگي كوچ روي و چادر نشيني را رها كرده، و با حفظ ساختار اجتماعي- سياسي سنتي خود در خانههاي خشت و گلي روستا هاي ساكن، يا به اصطلاح«تخته قاپو»شدهاند. اقتصاد اين گروه از جامعههاي ايلي در درجه اول بر پايهي توليد كشاورزي، و سپس دامپروري است. دامداران ايل معمولاً گلههاي خود را به چوپانان ايل ميسپارند تا به مراتع متعلق به تيره طايفه و روستاهاي محل اقامت آنها، يا كوهستانهاي پيرامون دهات ببرند و بچرانند. ايل اينالو (اينانلو) و بهارلو از ايلهاي ترك اتحاد خمسه فارس، نمونهاي از ايلات كاملا اسكان يافته دهنشينند. اينالوها از 1293 ق در صحراي قره بلاع فسا سكني گزيدند و از آن پس، در هيچ يك از فصول، از صحرا بيرون نرفتند و به كشت و زرع پرداختند اگرچه اين دسته از ايلها شيوه زندگي كوچندگي و شباني را رها كرده، و به دهنشيني و زراعت روي آوردهاند، اما ويژگيهاي ايلياتي خود، يعني ساختار و نظام ايلي- قبيلهاي را حفظ كردهاند و از اين لحاظ تفاوتي ميان آنها با ايلهاي كوچنده چادرنشين شبان وجود ندارد؛ مثلا درست است كه شيوه زيست و معاش تركمنهاي چمور دهنشين زراعت پيشه، با چارواهاي كوچنده دامدار، متفاوت است، اما هر دو گروه چمور و چاروا در يك ساختار ايلي سنتي به هم پيوستهاند و سازمان سياسي مشتركي دارند. به تعبيري ديگر، هر دو گروه به اعتبار ابعاد قبيلهاي، هنوز تركمن شمرده ميشوند. * منبع: بلوكباشي. علي. ”مدخل ايران“. دايره المعارف بزرگ اسلامي. زيرنظر كاظم موسوي بجنوردي. تهران: مركز دايره المعارف بزرگ اسلامي، 1367-، جلد 10، ص 678 _ 677
نظام خويشاوندي در جامعههاي ايلي ايران نظام خويشاوندي بر رابطه ميان گروههاي نسبي و سببي استوار است و اصل پدر تباري، شكل غالب در ساختار خويشاوندي است. در اين ساختار، فرزندان از پدر نسب ميبرند و در پيوند با پدر، هويت اجتماعي مييابند و عضو دودمان و تيره يا طايفه پدر شناخته ميشوند. پدر در خانواده از اقتدار بسياري برخوردار است و پسران صاحب اختيار و وارث اصلي اقتدار و اموال و دارايي پدرند. فرزندان يك نياي واحد و مشترك حقيقي، يك رده يا شاخه دودماني در ايل را تشكيل ميدهند كه «اولاد»، «تش»، «گوبك» و… ناميده ميشوند. هر يك از اين واحدهاي نسبي، حق بهرهداري از آب و زمين و مرتع در ييلاق و قشلاق قلمرو ايل را دارد. اعضاي هر يك از شاخههاي بزرگتر ايل، مانند تيره و طايفه، و حتي خود ايل، جدا از روابط نسبي حقيقي ميان افراد واحدهاي دودماني درون خود، به يك نياي مشترك آرماني نيز باور دارند و او را بنيانگذار تيره، طايفه يا ايل خود ميانگارند. گاهي نام ايل يا تيره و طايفه به نام اين نياي مشترك آرماني يا افسانهاي خوانده ميشود. مثلا اعضاي ايل بهمئي كهگيلويه خود را از تبار نيايي مشترك به نام بهمن ميدانند و افسانهاي براي پيدايش و شكلگيري ايل بهمئي نقل ميكنند. نظام خويشاوندي در جامعه ايلي، وظيفه و نقش بسيار مهمي در همبستگي شاخههاي ايلي با يكديگر دارد و استواري و دوام آن، انسجام و يكپارچگي سازمان اجتماعي ايل واستمرار و بقاي آن را تضمين ميكند. واحدهاي توليدي فعال در ايل، بيشتر براساس همبستگي ميان خويشاوندان نسبي و سببي شكل ميگيرد و كار ميكند. ازدواج: در ميان جامعههاي ايلي ايران ازدواج بيشتر به شيوه درون همسري است و در گروههاي دودماني و پيوسته، بيرون از شبكه محارم و در درون تيره و طايفه صورت ميگيرد. ازدواج ميان عمو زادگان، خاله زادگان، عمه زادگان و دايي زادگان، به ترتيب از ازدواجهاي ترجيحي به شمار ميرود ازدواج ميان اعضاي دودمانهاي سران ايل به دليل هدفها ي سياسي و اقتصادي به صورت برون همسري، و با افراد خاندانهاي سران ايلهاي ديگر نيز انجام ميگرفته است. در ايلهايي كه ارزش و منزلت اجتماعي افراد بر اساس قشربندي اجتماعي تعيين و مشخص ميشد، ازدواجها بيشتر درون قشر اجتماعي انجام ميگرفت. مثلا خانها و كلانتران ايل قشقايي كه از قشر اجتماعي برتر جامعه به شمار ميآمدند، غالبا از خانوادههاي درون قشر خود، گاهي نيز از قشرهاي ديگر ايل همسر اختيار ميكردند. ازدواج ميان نوازندگان، چلنگران، سلمانيها و … كه از پايينترين قشر جامعه به شمار ميرفتند، درون گروهي بود و گروهها و قشرهاي ديگر به آنها زن نميدادند واز آنها زن نميگرفتند. در جامعههاي ايلي ايران رسم چند زني دادن شيربها از سوي خانواده داماد به خانواده عروس، معمول بود. رسم چند زني، بيشتر در ميان ايلات و عشاير كرد و قشر خوانين، كلانتران و دامداران بزرگ و ثروتمند ايلات ديگر ايران رواج داشت. مؤلف شرفنامه درباره تداول رسم چند زني درميان كردها، ظاهرا در ميان خوانين و كردهاي متمكن، و نه رعايا، مينويسد: اكراد به پيروي از سنت نبوي، 4 زن به نكاح در ميآورند. اگر قوت و قدرت داشته باشند، 4 جاريهي ديگر به آن ميافزايند تا اولاد و اتابعشان فراوان گردد. در ايل باصري، گلهداران ثروتمند غالبا چند زن ميگرفتند، زيرا به آساني ميتوانستند هزينه زندگي را براي همسران بيشتري تأمين كنند. دختران ايلياتي، پس از شوهر كردن معمولا خانه و خانواده پدر را ترك ميكردند و به خانوادهي شوهر ميپيوستند. بارث مينويسد: در ايل باصري: دختر خانواده پس از ازدواج و تشكيل هسته يك خانواده جديد، به شوهر ميپيوست و پس از چند شب زندگي در يك چادر جداگانه، به خانواده شوهر ملحق ميشد و درچادر آنها زندگي ميكرد. اين دوره، كوتاه بود و معمولاپس از به دنيا آمدن نخستين فرزندشان از خانواده شوهر جدا ميشدند و در چادري ديگر خانواده مستقل تشكيل ميدادند. طلاق:در ميان مردم ايلياتي طلاق زشت و ننگ شمرده ميشود. درجامعه ايلي- عشايري ايران، اين امر كمتر اتفاق ميافتد، مگر در موارد بسيار خاص كه فرهنگ ايلي آنرا پذيرفته باشد. در ميان تركمنهاي ايران، طلاق مجاز نبود و اين سنتي بازمانده از فرهنگ اقوام ترك بود. ممنوعيت طلاق در مورد ازدواج مرد تركمن با زن غير تركمن، اعمال نميشد. خانواده: كوچكترين واحد اجتماعي جامعهي ايلي خانواده است. ساختار خانواده بر روابط زن و شوهري، پدر و مادر و فرزندان نهاده شده است. تشكيل خانواده در ايلات، بنابر نظر افشار نادري يك امر ضروري است. ليكن ضرورت آن يك الزام يا سنتي نيست، بلكه به نظام تقسيم كار ميان دو جنس زن و مرد و ناتواني مرد در ادامه زندگي در ايل، بدون همكاري زن، مربوط ميشود. بارث خانواده را در ايل باصري، واحد اساسي جامعه و واحد توليد و مصرف ميداند و مينويسد: خانواده بر تمام دارايي منقول، شامل گله حق و حقوق دارد و حتي در مواقعي ميتواند همچون واحدي مستقل براي مقاصد سياسي عمل كند. نظريه واحد توليد بودن خانواده را برخي به تمام ايلات ايران تعميم دادهاند. در ايلات ايران اشكال گوناگون خانواده، از خانواده هستهاي ساده و مركب گرفته تا خانواده گسترده و گسسته يا ناقص وجود دارد. مثلا در ايل باصري و گروههاي ايلي جنوب ايران، خانواده، كوچك و بيشتر هستهاي بود. مردان پس از ازدواج، سهم دام خود را از پدر ميگرفتند و خانواده مستقلي تشكيل ميدادند. در صورتي كه در ميان تركمنها و شاهسونها، خانواده بزرگ و گسترده بود و مردان پس از ازدواج تا زماني كه براي كار مستقل در جامعه ايلي آمادگي نمييافتند، از خانواده و چادر پدر جدا نميشدند. افشار نادري برخلاف نظر ديگران، خانواده در جامعه ايلي را، نه يك واحد توليد و مصرف، و نه به شكل وسيع يا گسترده ميبيند. او شكل گسترده خانواده را مختص قشر خوانين و كدخدايان ميداند. * منبع: بلوكباشي. علي. ”مدخل ايران“. دايره المعارف بزرگ اسلامي. زيرنظر كاظم موسوي بجنوردي. تهران: مركز دايره المعارف بزرگ اسلامي، 1367-، جلد 10، ص 679 _ 678
ساختار اجتماعي ساختار اجتماعي ايل بر يك نظام سنتي ردهبندي يا شاخهبندي نهاده شده كه ميان شاخهها يك نوع رابطه ساختي و كاركردي بر اساس پيوندهاي خويشاوندي و اقتصادي و ويژگيهاي بوم زيستي، برقرار است. كوچكترين شاخه در ساختار ايل، خانواده يا خانوار است. خانواده واحد واقعي، عيني، ثابت و پايه اصلي ساختمان ايل و عنصر بنيادي در شكل دهي و تركيب شاخههاي بزرگتر ايل كه جنبه ذهني و متغيير دارند، به شمار ميرود.شمار شاخههاي تشكيل دهنده يا اجزاء ايل در ايلهاي مختلف، متفاوت و معمولا از 4 تا 6 شاخه است. طايفه يك واحد ذهني در ايل است. نقش و كاركرد طايفه را هماهنگ كننده سياست ايلي در رده پايينتر خود، يعني تيرهها دانستهاند. نقش و كاركرد سياسي- اجتماعي و اقتصادي- سياسي هم براي طايفه برشمردهاند. اعضاي طايفه، همه با هم خويشاوندي دور و نزديك دارند و در چند و چندين نسل پيش از خود نسبا يا سببا به مبناي مشتركي ميرسند. هر طايفه از چند تيره كه ركن اصلي آن هستند، شكل ميگيرد. هسته مركزي هر تيره را گروههايي تشكيل ميدهند كه افراد آن داراي يك نياي مشتركند. ايل در ميان شاهسون، يك اتحاد سياسي ميان طايفهها، و اصطلاحي براي معرفي تودهاي از عشاير كوچندگان بود. تيره شاخهاي از يك گروه سياسي بزرگتر بود كه غالبابر يك «گوبك»(يك گروه نسبي پدري) استوار بود كه نامش را از يك نياي مشترك ميگرفت. برخي از تيرهها بيش از يك گوبك داشتند. گروههايي از تيرهي درون يك طايفه كه مدعي نسب مشترك با هم بودند، يك «كلان» (گروه هم تبار، عشيره، دهه) را شكل ميدادند.
قشربندي اجتماعي در گذشته درهر جامعه ايلي قشرهايي وجود داشتند كه در موقعيتهاي اجتماعي متفاوت با يكديگر، و در سلسله مراتب، برابر، فراتر يا فروتر قرار ميگرفتند. ميزان سهمبري از منابع طبيعي، چگونگي مالكيت بر زمين، آب و مرتع، وضع فعاليت در توليد و عرضه خدمات، شمار گله و دام، ميزان و نوع درآمدها و عضويت در دودمانها، در جداسازي قشرهاي اجتماعي جامعههاي ايلي از يكديگر نقش و اهميت آساي داشتند و عاملهاي تعيين كننده پايگاه و منزلت اجتماعي افراد و چگونگي برخورداري آنان از حقوق اقتصادي و اجتماعي و قدرت سياسي در جامعهاهاي ايلي بودند. در ميان جامعههاي ايلي كوچنده ايران 3 نوع قشربندي كلي تشخيص دادهاند: الف- ايلهاي بدون قشربندي (شامل اجتماعات كوچكي از ايلها و طايفهها): در اين نوع جامعههاي ايلي، قشر حاكم وجود نداشت و اعضاي طايفهها با سران طايفهها، يعني كدخدايان و ريش سفيدان، وضع اجتماعي برابر و يكساني داشتند و تصميمات معمولا در مجلسي مركب از اعضاي ايل و طايفه گرفته ميشد. طايفهي «گوشهاي» و طايفهي «سادات حيات غيب»در لرستان، نمونهاي از اين دسته ايلهاي بدون قشربندي بودند. ب- ايلهاي با قشربندي ضعيف(شامل گروهي از ايلهاي بزرگ با تيرههاي متعدد): در اين دسته از ايلها معمولا يك تيره، هسته مركزي ايل يا طايفه به شمار ميرفت و رهبري ايل يا طايفه را بر عهده داشت. زمينهاي مرغوب كشاورزي و مراتع، در اختيار تيره حاكم بود، اما تيرههاي ديگر نيز حق بهرهبرداري از آنها را داشتند. قدرت رهبري در دست چند تن از اعضاي تيره حاكم بود كه به طور جمعي، طايفه يا ايل را رهبري و هدايت ميكردند. اعضاي تيره حاكم، قشر برتر جامعه ايلي بودند. ايلهاي «مير»، «قلاوند» و «بهاروند» از زمرهي اين ايلها به شمار ميرفتند. در اين دسته ايلها، بجز تيره خوانين، يا قشر برتر، 3 قشر ديگر هم وجود داشتند: 1. قشر همسا (همسايه) كه بيشتر اعضاي تيرههاي ديگر ايل را تشكيل ميدادند، و به تيره خوانين وابسته بودند؛ 2. قشر لوتيها (نوازندگان) كه پايينترين قشر ايل بودند و ازدواج ميان اعضاي اين قشر و قشرهاي ديگر ممنوع بود؛ 3. قشر سيدها كه در ميان قشرهاي ديگر از احترام خاص برخوردار بودند. ج- ايلهاي با قشربندي پيشرفته (شامل ايلهايي متشكل از مجموعهاي از طايفهها و تيرهها): اين دسته از ايلها، مانند بختياري و قشقايي، هر يك داراي 5 قشر متمايز از يكديگر بودند: 1.قشرحاكم، كه روستاها، زمينهاي كشاورزي، مراتع مرغوب، چشمهسارها و گلههاي بزرگ گوسفند را در اختيار داشتند. اعضاي اين قشر با دريافت بهرهي مالكانه از روستاها، ماليات گله از افراد ايل و درآمدهاي ديگر، صاحب قدرت و ثروت شده بودند. ايلخانان و خوانين آن معمولا در شهرها ميزيستند و شماري خدمتگزار و تفنگچي در دستگاه خود نگه ميداشتند. منصب و منزلت اجتماعي افراد قشر، ارثي بود و مردان آن با القابي مانند ايلخان، خان و خانزاده، و زنان آن با القاب «بيبي» از افراد قشرهاي ديگر متمايز ميشدند. ازدواج در ميان اين قشر بيشتر به صورت درون همسري بود. گاهي خوانين براي مقاصد سياسي با ازدواج ميان خود و كلانتران يا كدخدايان ايل، و يا سران ايلهاي ديگر، با آنان رابطه برقرار ميكردند. 2.قشر كلانتران، يا سران طايفهها. منصب و پايگاه اجتماعي كلانتران موروثي بود. آنها صاحب زمين و مرتع و گلههاي بزرگ گوسفند بودند و هميشه گروهي تفنگچي فرمانبر در اختيار خود داشتند. اعضاي اين قشر بالاترين مرجع تصميمگيري در امور ايلي بودند. ازدواج در ميان آنها بيشتر به شيوه درون همسري يود. 3.قشر كدخدايان. منصب كدخدايي ارثي بود، اما كدخدايان براي به دست آوردن اين مقام و منصب ناگزير از جلب خشنودي اعضاي تيره خود بودند. كدخدايان مانند عامه عشاير از راه دامداري و زراعت زندگي ميگذراندند و به نمايندگي از سوي خوانين و كلانتران و با مشورت اعضاي تيره، تصميم ميگرفتند و عمل ميكردند. 4.قشر عامه عشاير،كه گروه توليد كنندگان اصلي جامعه ايلي بودند و از راه گلهدداري و زراعت زندگي ميگذراندند. زندگي آنها در سنجش با زارعان ده نشين كه در زير يوغ مالكان بودند، بهتر مينمود. ازدواج در ميان آنها بيشتر درون گروهي بود، ليكن به كدخدايان نيز دختر ميدادند و از آنها دختر ميگرفتند. گاهي خوانين و كلانتران از اين قشر، دختر به همسري ميگرفتند. اين همسران به لحاظ منزلت اجتماعي، درجه دو به شمار ميآمدند و همچون كنيز در خانه خوانين كار ميكردند. 5. قشر نيمه مطرود، كه پايينترين قشر جامعه ايلي بودند. افراد اين قشر، از ايل به شمار نميآمدند، زمين و گله نداشتند و صاحب حرفههاي مختلف، مانند چلنگري، سلمانيگري و و نوازندگي بوند. از لحاظ سياسي و اجتماعي نيز نقشي در ايل ايفا نميكردند. پرويز ورجاوند در تركيب اجتماعي جامعه ايلات، 3 قشر را از يكديگر متمايز ميكند: نخست، قشر خانها و كلانتران كه از گروه اشراف ايل به شمار ميرفتند. افراد اين قشر، صاحب اغنام احشام زياد و كشتزارهاي وسيع در قلمرو ايل بودند و در شهرهاي بزرگ مستغلات داشتند. ايشان با مقامهاي مسئول محلي و مملكتي در تماس بودند و برخي از آنها صاحب منصبهاي سياسي و اداري نيز بودند. در ايلات بزرگي مانند بختياري و قشقايي، اعضاي اي قشر داراي تشكيلات وسيعي بودند كه مسئوليت تماس با افراد ايل را براي جمعآوري ماليات، رسيدگي به دعاوي، نظارت در برداشت محصول و جداساختن سهم خان داشتند؛ همچنين داراي نيروي رزمي و مجافظ و گشتيهاي اردو به هنگام كوچ بودند. در دستگاه رهبري خان، سازماني نيز وظايف فراهم كردن امكانات تشريفات را بر عهده داشت، مانند آبدارخانه، فراشخانه، آشپزخانه و بخش مربوط به نگهداري اصطبل و قاطرچي و پرورش دهنده اسب و اسلحهدار. دوم قشر كدخدايان و ريشسفيدان و شماري از طبقه متوسط جامعه ايلي كه داراي اغنام و احشام بودند و از راه دامپروري و فروش فرآوردههاي دامي زندگي ميگذراندند. افراد اين قشر براي خود كار ميكردند و كارگر و مزدور خوانين نبودند. سوم، قشر خانوادههاي ايلي بدون دام كه از راه چوپاني و كارگري در ايل، و يا همچون كارگر فصلي در روستاها و شهرها زندگي ميگذراندند. شماري از آنها هم روستايياني به ايل پيوسته بودند كه براي ايل كارگري ميكردند پژوهشگران در تكنگاريهاي خود صورتهاي ديگري نيز از قشربندي اجتماعي در جامعههاي ايلي مورد تحقيق خود را آوردهاند. افشار نادري در مونوگرافي ايل بهمئي، 3 قشر خان و خانزادگان، خوانين طايفهها، كدخدايان و اعضاي معمولي ايل (رعايا) را تشخيص داده است. به نوشته او خوانين در كار توليد مستقيما مداخله نداشتند، در صورتي كه كدخدايان و رعايا در همه كارهاي توليدي سهيم بودند. خوانين ايل و طايفهها براي افراد طايفه خود و طوايف ديگر همچون پدر به شكار ميرفتند و در واقع عمو و عموزادگان آنها بودند. از اين رو، رابطه ميان افراد ايل با خوانين رابطه سلسله مراتب حكومتي نبود و قشربندي جامعه ايلي موجب پديد آمدن طبقات اجتماعي نميشد. در ايل بهمئي، همچون ايلات ديگر، قشري به نام توشمال (مطرب)، خطير (سلماني) و غربتي(كولي) وجود نداشت. غفاري به 7 قشر در جاعه ايلي بويراحمد اشاره ميكند: 1. خوانين كه از تيره اردشيري و قشر بالاي جامعه بودند و شخصي به نام ملك را نياي بزرگ خود ميدانستند؛ 2. ريشسفيدان كه پس از مرتبه خوانين، سرپرستي تيرهها، طايفهها و اولادها را بر عهده داشتند و با القابي چون «مير»(در تيره سادات) و «كي»(درتيره كيگيوي) از ديگران متمايز ميشدند؛ 3. ميرزاها كه مشاوران و مباشران و مأموران اجرايي خوانين بودند و بهره مالكانه آنها را گردآوري ميكردند. بيشتر ميرزاها به تيره «سادات امام زاده علي» تعلق داشتند؛ 4. عالمها كه از معلمان باسواد طايفه «سادات شاه قاسمي»، و آگاه به احكام و مسائل فقهي، و متصدي موقوفات امامزاده بودند. عالمها در خطاب با پيشوند «آ» (مخفف آقا) بر سر اسمشان از افراد ديگر تيرهها و عشاير متمايز ميشدند. اين گروه علاوه بر داوري و قضاي شرعي و اجراي عقد نكاح در ايل، مشير و مشاور خوانين در برخي امور سياسي و اقتصادي نيز بودند؛ 5. نوكرها كه خادمان و مأموران اجراي خوانين بودند و به چند دسته، مانند محصلان بهرهي مالكانه و رسومات، كشيكچيان، سواران محافظ خان، تفنگچيان، پيشخدمتان دستگاه رهبري خان و... تقسيم ميشدند. 6. رعيت، دامدارها كه مولدان واقعي جامعه ايلي بودند و شاخه بزرگي از گروههاي خويشاوند را در ايل تشكيل ميدادند. در اين قشر3 لايه از هم قابل تشيص بودند: الف- خانوارهايي كه تنها به كار توليد دامي و زراعي ميپرداختند، ب- خانوادهايي كه افزون بر فعاليتهاي توليدي به كار و ياري ديگران نيز متكي بودند، ج- خانوارهايي كه افزون بر كار زراعي و دامي خود، براي گذران زندگي روزانه، ناگزير از كار براي ديگران بودند. اينان از دامداران تهيدستي بودند كه گروه بازاريان و برزگران راشكل ميدادند؛ 7- قشر جنبي كه گروه خطير، مهتر، آهنگر و پيلهور غيربومي را در جامعه بويراحمد تشكيل ميدادند. در تركيب قشربندي اجتماعي ايل قشقايي، 4 گروه ايلخانان، ايلخانان، كلانتران، كدخدايان و ريشسفيدان، به ترتيب ارزش و پايگاه احتماعي، در سلسله مراتب هرم سرپرستي قرار داشتند. پس از اين گروهها، 3 قشر دامداران يا افراد عادي (گروه مولد ايل)، كارگران (گروه فاقد زمين، مرتع و دام، مانند چوپان و نوكر و مهتر و تفگچي كه بيشتر براي خوانين و كلانتران و كدخدايان كار ميكردند)، و پيشهوران (سلمانيها، نوازندگان و غربتيها) به ترتيب قشرهاي جامعه قشقايي را شكل ميدادند. در قشربندي اجتماعي جامعهي بلوچ ده نشين و عشايري در حوزهي جغرافيايي بنت بلوچستان، 6 قشر در جامعه روستايي و 5 قشر در جامعه عشايري برشمردهاند: خان (گروه حاكم و خويشاوندان آنها)، كدخدا(مالكان زمين يا بزرگ مالكان)، ارباب (خرده مالكان)، استاد (صنعتگران، شامل زرگر، آهنگر، نجار)، درزاده (كارگران كشاورز بيآب و زمن و نيروي مولد جامعه)، و نوكر و غلام (بردگان) در جامعه بلوچ روستايي؛ هوت، (طايفهاي از بالاترين قشر اجتماعي و هم رديف گروههاي بالاي قشر كدخداي روستاها)، كرنكش(افراد طايفه كرنكش)، بلوچ(طايفه)، جت (شتربانان هم مرتبه درزادههاي روستايي) و تيه(بردگان عشاير) درجامعه عشاير بلوچ كه به ترتيب ارزش و اعتبار و منزلت اجتماعي داشتند. افراد قشرهاي درزاده و نوكر و غلام در جامعه روستايي، و جت و تيه در جامعه عشايري از قشرهاي حقير و پايين اجتماعات بلوچ به شمار ميرفتند و از حقوق اجتماعي برخوردار نبودند. تحولات اجتماعي، اقتصادي و سياسي در نيم سده گذشته، دگرگوني بنيادي در شكل قشربندي سنتي جامعههاي ايلي ايران پديد آورده است. با فرو پاشي نظام متمركز قدرت رهبري در ساختار سياسي اسبها، پايگاه و قدرت دستگاه رهبري و شأن و منزلت خوانين و حكمرانان ايل درهم پاشيد. امروزه، با تغيير نوع روابط و مناسبات ميان قشرهاي بالا و پايين جامعه ايلي، موقعيت اجتماعي و اقتصادي قشرهاي پايين، يعني گروه توليد كنندگان اصلي جامعه، تحول و توسعه يافته، و به صورت ديگري در آمده است. * منبع: بلوكباشي. علي. ”مدخل ايران“. دايره المعارف بزرگ اسلامي. زيرنظر كاظم موسوي بجنوردي. تهران: مركز دايره المعارف بزرگ اسلامي، 1367-، جلد 10، ص 682 _ 679
ساختار اقتصادي اقتصاد ايلي در ايلات كوچنده ايران اساسا بر دامپروري و توليد فراوردههاي دامي نهاده شده بود و فعاليتهاي زراعي در آنها نقش ثانوي داشت. دام سرمايه اصلي ايل،به ويژه كوچندگان شبان به شمار ميرفت و هر خانواده ناگزير از حفظ و توسعه اين سرمايه همگاني بود. توليد صنايع دستي نيز بخشي از وظايف روزانه خانواده عشايري، به ويژه زنان،و مكمل فعاليتهاي دامداري و زراعت بود. در قلمرو جغرافياي ايل، هر يك از تيرههاي مرتع مشترك و زمينهاي كشاورزي معين و مشخص براي چراي گله و كاشت غله داشت. خانوادههاي هر اولاد يا تش به دليل پيوندهاي نسبي و سببي و وابستگيهاي طايفگي، حق چرا و كاشت موروثي در مراتع و زمينهاي ييلاق و قشلاق برخوردار بودند. افراد هيچ يك از تيرهها و طايفههاي ايل اجازه نداشتند كه دامهاي خود را در چراگاههاي متعلق به تيرهها يا طايفههاي ديگر ايل بچرانند. در زمان كوچ، گروههاي نسبي ايل، يعني تش يا اولاد يك تيره با هم حركت ميكردند و در گروههايي جدا از هم در چراگاههاي مخصوص خود در قلمرو تيرهشان اردو ميزدند و دامهاي خود را در گلههاي مشترك ميچرانند. هر اردو، مجموعهاي از چند چادر يا خانوادهي تش رادر برميگرفت كه در ردهبندي ساختار اجتماعي ايل جايگاه خاص داشت. اين گروهها در ايلهاي مختلف ايران به نامهاي «مال»، «آوادي»(آبادي)، «ابه»،«بيله»، «زومه» و … شناخته ميشدند. اعضاي اين گروهها، واحد اقتصادي-توليدي جامعه ايلي و كوچكترين شاخهي دامداري تعاوني را در نظام كوچنشيني ايلات ايران شكل ميدادند. اندازه و شمار خانوادهها يا چادرهاي اين واحدها يكسان و ثابت نبود. باكم و زياد شدن گوسفند و بز، حجم «مال» كم و زياد ميشد، يا احتمالا از ميان ميرفت و خانوادههاي آن به مالهاي ديگر ميپيوستند. برخي كم و بيش بودن شمار خانوادههاي مال را اصولا به تمايل اعضاي كوچنده، گستردگي چراگاهها، شمار دامها، فعاليتهاي زراعي و ضرورت دفاع از كوچ و دام و مرتع مربوط ميدانند. در ايل بختياري، معمولا مال از 3 تا 12 چادر يا خانوار يك اولاد تشكيل ميشد كه در كوچ و چراگاههاي مشترك و دفاع از منافع جمعي با هم شركت ميكردند. تصميم گيري در اين سطح از ردهبندي ايل، با سران خانوادهها بود. هر مال، يك سرپرست داشت كه مسئول كوچ و كارهاي مربوط به گله و چرا بود. سرپرست مال در ميان لرها و كردها «سرمال» يا «رسپي» (ريشسفيد)، در ميان قشقاييها «آق سقل»(ريشسفيد)، و در ميان تركمنها «ياشول»(سرابه) ناميده ميشد. سرپرستان مال با كدخدايان و كلانتران طايفهها و تيرهها در تماس بودند و زير نظر آنها به حل و فصل امور ميپرداختند. گاهي نيز مال به نام سرپرست آن ناميده ميشد. رابطه ميان اعضاي مال با سرمال بستگي به موقعيت و رابطه خويشاوندي او بااعضاي مال و خصوصيت اخلاقي و رفتارش داشت. ايلياتيها دامهايي را پرورش ميدهند كه با ويژگيهاي اقليمي و پوشش گياهي مراتع سرزمينهايشان سازگاري دارد. مثلا ايلهاي كرد، لر و بختياري كه چراگاههاي پر آب و علف دارند، به پرورش گوسفند و بز و گاو، و ايلهاي قشقايي، بلوچ و عرب كه در سرزمينهاي كم آب و علف ميزيند، غالبا شتر و بز ميپرورند. با چشم پوشي از اين تفاوتها، ركن اساسي دام پروري ايلات، پرورش بز و ميش است. نسبت شمار اين دو حيوان به موقعيت خانوارها بستگي دارد. خانوارهاي مرفه ميش، و خانوارهاي كم درآمد بز بيشتري نگه ميدارند. تنوع زمين و آب و هوا، نوع حيوانات ايلات كوچنده، با يكديگر ارتباط مستقيم دارند. دام اصلي در بيشتر مناطق سرزمين ايران، گوسفند و بز بودند كه گوسفند در مطلوبترين مناطق، و بزها در مناطق بسيار خشك برتري داشتند. تنوع ديگر در نوع حيوانهاي مربوط به حمل و نقل، يعني شتر و خر و اسب بود. قبلا ايلياتيها، ايسب را براي مقاصد رزمي نگاه ميداشتند، بعدا آن را بيشتر براي اعتبار شخصي خود، و با تحمل هزينهاي سنگين و در شرايطي نامناسب نگهداري ميكردند. اسب به هنگام رزم و گريز، خان و مردان ايل را، و به هنگام عروسيها، سواركاران ايل را و به وقت كوچ، زنان و مردان را سودمند ميافتاد. توليد در جامعه ايلي دو نقش مهم و اساسي داشت: نخست در تأمين مواد مورد نياز و مصرفي در درون ايل، و ديگر در مبادلهي اضافهي توليد با مواد و كالاهايي كه در بيرون از جامعه ايشان، در روستاها و شهرها توليد ميشد و مورد نياز زندگي ايلياتيها بود. مردم جامعههاي ايلي، از شير، پنير وكره و روغن تهيه ميكنند. از پشم گوسفند، موي بز، كرك شتر،و پوست آنها اسباب و لوازمي مانند سياه چادر، گليم، جاجيم، قالي، خورجين، كپنك (بالاپوش نمدي چوپاني)، نمد، كلاه، جورابهاي پشمي، ريسمان و مشك درست ميكنند و با فروش يا مبادله بخشي از فرآوردههاي دامي و زراعي و برخي از دست ساختهاي ايلي، ابزار و وسايل كار و زندگي و برخي از مواد خوراكي مانند قند، چاي، برنج، نمك، پارچه، جامه و پاپوش خود را تهيه ميكنند. تا چندي پيش، طرفهاي داد و ستد با ايلها بيشتر پيلهوران، (فروشندگان سيار)، و فروشندگان بازارهاي شهري و روستايي و زارعان بودند. مبادله ميان آنها بيشتر به صورت كالا به كالا، يا نقدي و يا هر دو صورت انجام ميگرفت. به هنگام بهاركه شير و فرآوردههاي شيري مردم ايل فراوان بود، معمولا زارعان به اردوهاي آنها ميرفتند و شير و فرآوردههاي ديگر آنها را ميخريدند. در تابستان بر عكس، ايلياتيها به سراغ زارعان صاحب غله ميرفتند و غلات مورد نياز خود را از آنها ميخريدند. خوراك مردم ايل، بيشتر از فرآوردههاي شيري دامهاي خود، ميوههاي جنگلي، دانههاي خوراكي، گياهان و سبزيهاي خودروي صحرايي و كوهي، و برنج محلي فراهم ميشد. ايلياتيها به ويژه تودهي مردم توليد كنندهي جامعه ايلي، خيلي كم غذاهاي گوشتي مصرف ميكردند. غذاهاي گوشتي بيشتر جنبهي تشريفاتي داشت و آنها را در عيدها، مهمانيها، جشنهاي عروسي، براي پذيرايي از مهمانان تهيه ميكردند. به هنگام كوچهاي فصلي، ايلياتيهايي كه در راه ييلاق به قشلاق يا بر عكس، از چراگاهها و زمينهاي زراعي روستاييان ميگذشتند، براي چراندن دامهاي خود در چراگاهها و يا كشتزارهاي درو شدهي روستاييان، حق علفچر به آنها ميپرداختند. برخي از كشاورزان هم براي اينكه از فضولات دامهاي كوچندگان براي كود و تقويت خاك كشتزارهاي خوود استفاده بكنند، ايلياتيها را در چراندن گلههايشان در كاهبن مزارعشان آزاد ميگذاشتند. و حق و حقوقي از آنها دريافت نميكردند. * منبع: بلوكباشي. علي. ”مدخل ايران“. دايره المعارف بزرگ اسلامي. زيرنظر كاظم موسوي بجنوردي. تهران: مركز دايره المعارف بزرگ اسلامي، 1367-، جلد 10، ص 683 _ 682
ساختار سياسي ساختار يا نظام سياسي جامعهي ايلي برآمده از شكلگيري نوع روابط ميان گروههاي عشايري متحد با يكديگر است. از اين رو، ايل در واقع يك واحد سياسي از جمعيت عشايري است كه بر پايهي روابط ساختي و كاركردي ميان طايفهها و تيرههاي به هم وابسته، زير نظر گروهي از سران و رهبران ايل، سازمان يافته و به اعتقاد برخي، به خودي خود مستعد ايجاد ساخت ويژهاي از قدرت شدهاند كه مباني مادي آن در زندگي عشايري و سازمان اجتماعي قبيلهاي نهفته است. نظام سياسي ايل در دستگاه نيرومندي، متشكل از سران و بزرگان طايفهها و تيرهها وهويت و قوام مييافت. نقش و كاركرد اين دستگاه، گردآوري نيروي رزمي و آرايش سپاهيان جنگي براي دفاع از سرزمين، چراگاه، دام، اموال و جان افراد ايل در برابر تهاجمهاي همسايگان و حكومتها و دولت، حكميت درمنازعات درون ايل، شركت در گفت وگوها و مبادلات اقتصادي و سياسي با ايلات همسايه و حكومتها و دولت بود. از اين طريق، دستگاه رهبري ايل، وحدت، يكپارچگي و نظم و امنيت اجتماعي، اقتصادي و سياسي را در درون ايل ايجاد ميكرد. فردريك بارث نظام سياسي جامعه ايلي را مبتني بر مجموعهاي از قوانين، حقوق سازماني، قواعد عمومي منافع مشترك و جمعي ميداند كه دفاع از جامعه، حقوق مربوط به چراگاه مشترك، فراهم كردن امكانات لازم براي تسهيل حركت كوچها در راهها، و رهبري و هدايت كوچهاي بزرگ فصلي را دربرميگرفت. در اين تعريف، عاملهاي زيست بومي و شيوهي معاش عشايري، در شكل بخشي نظام سياسي گروههاي كوچندهي چادرنشين شبان مؤثر دانسته شده است؛ در حالي كه عاملهاي اجتماعي ديگري ماند نظام خويشاوندي، امنيت اجتماعي و رابطه گروههاي ايلي با حكومتها، و حكومتها با آنها نيز در صورتبندي نظام سياسي جامعه ايلي تأثير داشتند. برخي از مردم شناسان، ساختارهاي سياسي جامعههاي ايلي ايران را چندان به شرايط محيط زيست و شيوه كوچندگي و شبانكارگي مربوط نميدانند و معتقدند كه هويت سياسي جامعهي اصالت بيشتر از رابطهي آنها با حكمرانان و دولتها در و واقع ويژهي تاريخي شكل ميگرفت. ريچارد تاپر ايلات و طايفههاي بزرگ را به منزلهي دستگاههايي از رهبري در نظر ميگيرد كه آنها را با خود سران و رهبران طايفهها، و يا دولتها و حكمرانان پديد ميآورند وميپروراندند. اين دستگاهها نوعي سازمان سياسي با بنياد اقتصادي پيچيدهاي بودند كه كوچندگان شبان در آنها به صورت توليد كنندگان محصولات اضافي و منابع نظامي نقش مهمي ايفا ميكردند. گارثويت در تحليل نقش ايل و طايفه در ايل بختياري، اختلاف ميان مفهوم اين دو اصطلاح را دركاركرد هر يك از آنها ميداند و مينويسد: نقش ايل اصولا متحد كردن طايفهها براي مقاصد اداري در يك نظام حكومتي، و تجهيز و آماده كردن آنها براي بسط و توسعه ايل و دفاع در برابر دولت، ايلها و طايفهها و جماعات همسايه است. همچنين در يك سطح آرمان خواهانه، ايل، طايفهها را در يك نظام فرهنگي بزرگتر با هم پيوند ميدهد. ايل برخلاف طايفه، از لحاظ فعاليتهاي اقتصادي، اجتماعي و سياسي، يا به دست آوردن وفاداري مردم و هويتيابي، كمتر به اعضاي ايل وابسته است. ممكن است ايل را يك عامل استثماري، ياساختاري كه هدفهايش اساسا متضاد با هدفهاي طايفه است. تصور كرد؛ اما كاركرد طايفه، كاركرد ايل را شكل ميدهد و آن را ميآرايد. در حالي كه رهبران طايفهها اساسا متكي بر حمايت جامعه ايل، به مثابه پايه قدرتشان هستند؛ رهبر ايل با وجود ريشه داشتن در داخل جامعه، از حكومت، زمين و رهبران و گروههاي خارج از جامعه ايل كسب حمايت ميكند. در ساختار سياسي اين جوامع درايران دو نوع دستگاه رهبري وجود داشت: يكي ايلاتي كه در آنها يك رئيس در سرهر قدرت قرار داشت و با قدرت مطلقه حكم ميراند و ايل را ميگرداند؛ ديگر، ايلاتي كه به صورت شورايي از تركيب جمعي از سران طايفهها و تيرهها اداره و رهبري ميشدند. رايجترين نوع سازمان سياسي جامعه ايلي، از نوع اول بود. در اين ايلات، معمولا سازمان سياسي، قدرت خان يا رئيس را در ايل تقويت ميكردو يك گروه رزمي از مردان در زير فرمان او بودند. نمونهي سازمان سياسي سنتي كه زيرنظر و فرمان يك خان قدرتمند عمل ميكرد، ايل باصري در استان فارس، و نمونهي سازمان سياسي سنتي كه زير نظر شوراي خانها فعاليت ميكرد، ايل پاپي در استان لرستان بود. در ايل باصري يك كدخدا يا ريشسفيد، «اولاد»(كوچكترين واحد سياسي)، يك يا چند «كدخدا»، «تيره» (دومين و اساسيترين واحد سياسي)، و يكي كلانتر، ايل را رهبري ميكردند. ايل پاپي از دو شعبه، و هر شعبه وابسته به چند خان تشكيل ميشد. طايفههاي ايل از واحدهاي سياسي دو شعبهي ايل بودند و با يكديگر همبستگي داشتند. طايفه شامل شماري تيره بود كه رئيس نداشت. بلكه رؤساي تيرههاي تشيكل دهنده طايفه به طور جمعي آن را اداره ميكردند. ايل پاپي، بزرگترين واحد سياسي و اجتماعي جامعه پاپي، از 7 طايفه تشكيل شده بود كه رهبري آن را شورايي از خوانين دو شعبه در دست داشتند. ديري است كه نظام سياسي سنتي ايل باصري و ايل پاپي ازهم گسسته است و اين دو ايل به منزله يك واحد سياسي، ديگر نقش و كاركردي ندارند. اكنون هر اولاد يا تيره، به صورت واحدي درآمده است كه مستقلا و بيرون از قدرت خان يا كلانتران، امور مربوط به خود را ميگردانند. كدخدايان، خوانين و كلانتران هم،قدرت خود را از دست دادهاند، اما برخي از آنها وضعيت مالي بسيار خوبي دارند. در ايل بهمئي با اينكه ساختمان سياسي ايل با نظام خويشاوندي و محدوده جغرافيايي آن ارتباط داشت، اما در راس دستگاه رهبري، يك رئيس بود كه ايل را اداره ميكرد. در راس «مال»(واحد اقتصادي عشاير بهمئي)، ريشسفيدي بود كه به سبب داشتن گوسفند و بز بيشتر از اعضاي ديگر مال، اين منصب را به او واگذار كرده بودند. هر دهه، بزرگ يا سرپرستي داشت كه در سلسله مراتب نسبي نزديكترين فرد به نياي دهه به شمار ميرفت. او منزلت اجتماعي بالايي داشت و مرجع دعاوي و گشاينده مشكلات دههي بود، اما در سلسله مراتب حكومتي و سياسي ايل نقش مهمي ايفا نميكرد. طايفه، يعني دهه بزرگتر ايل، كدخدايي داشت كه مقامش ارثي بود و دهههاي متعدد طايفه را سرپرستي ميكرد و در برابر خان يا رئيس كل ايل مسئول بود. خان ايل سرپرستي طايفهها را ميان عموزادگان خود تقسيم كرده بود و خود علاوه بر رياست كل ايل، رياست دهه بزرگ، يعني تيره را هم برعهده داشت. نزديكترين افراد خويشاوند كه چند دهه و يا چند طايفه را تشكيل ميدادند، در يك منطقه جغرافيايي و تحت رياست يك خان زندگي ميكردند. اتحاديه ايلي يا بزرگ ايل، مانند اتحاد ايلي بختياري و قشقايي، از اتحاد شماري ايل و طايفه بزرگ تشكيل ميشد كه از لحاظ جمعيت، وسعت زمين و دستگاه رهبري، در حد يك دولت كوچك در ايران عمل ميكرده است. نظام رهبري بزرگ ايل، به صورت سلسله مراتب بود كه يك رهبر قدرتمند در سر هرم قرار داشت. ايلخان و ايل بيگي در رأس سازمان سياسي يا اتحاديه ايلي، و خوانين، كلانتران، كدخدايان و ريشسفيدان به ترتيب در رأس واحدهاي سياسي كوچكتر اتحاديه ايلي قرار داشتند. در سلسله مراتب رهبري، قدرت رهبران از رده پايين به بالا به ترتيب افزوده ميشد. منصب ايلخاني و ايل بيگي، در خانوادهي صاحبان اين مقامها موروثي بود. بالاترين مرجع تصميمگيري در نظام سياسي، ايلخان بود و ايل بيگي در مقام معاون او وظايفش را انجام ميداد و هر دو صاحب قدرت مطلق بودند. منشاء قدرت اين دو، اقوام و بستگان نزديك به آنها، طايفه وابسته به دستگاه رهبري (نوكران و مزدوران)، و حمايتهاي شاه و حكومت بود. در هرم قدرت سازمان سياسي اتحاد ايلي، خوانين و كلانتران سرپرستي طايفهها را بر عهده داشتند و منصب آنها ارثي بود. خانها و كلانتران رابط ميان سران ايل يا طايفه، با ايلخان و ايل بيگي بودند. كدخدايان سرپرست تيرهها، در ردهي سوم قدرت قرار داشتند و منصب آنها نيز موروثي بود. در دستگاه رهبري اتحاد ايلي، تنها ريشسفيدان كه سرپرستي اولادها را داشتند برگزيدهي اعضاي اولاد خود بودند. كدخدايان در پيشبرد امور ايل ميكوشيدند تا پيوسته حمايت ريش سفيدان را به دست آورند. امروزه نظام سياسي سنتي اتحاديههاي ايلي نيز به دلايل گوناگون، از جمله مداخلهي مستقيم دولتها و گسترش تحولات اجتماعي، اقتصادي و سياسي در ايران، از هم گسسته است. چنين شكلي از سازمان سياسي ايلي ديگر كمتر در اتحاديههاي ايلي ايران وجود دارد. با دگرگوني ساختار سياسي نظام ايل، عنصر خان و كارگزارانش تا رده سرمال و ريشسفيد، و در برخي از ايلات مانند بختياري تا كدخدا، از سلسله مراتب سنتي قدرت در ساختار سياسي ايل حذف شده است. * منبع: بلوكباشي. علي. ”مدخل ايران“. دايره المعارف بزرگ اسلامي. زيرنظر كاظم موسوي بجنوردي. تهران: مركز دايره المعارف بزرگ اسلامي، 1367-، جلد 10، ص 686 _ 683 بخش چهارم: گروههای قومی زبانی نژاد و دودمان پيش از ورود و استقرار آرياييها در ايران، برخي نژادهاي بومي در اين سرزمين ميزيستند. از حدود هزاره پنجم قبل از ميلاد اقوام غير آريايي در ايران زندگي ميكردهاند كه بعدها در احوال اجتماعي، فرهنگي و حتي تركيب نژادي مهاجران آريايي تأثير داشتهاند. در اين باره ميتوان از اقوام عيلاميان در جنوب غربي ايران، كاسيان در زاگرس ـ لرستان لولويي در زاگرس ـ كرمانشاهان، كادوسيان، در گيلان كنوني، تپوريان در مازندران و سياه پوستان ساحل نشين جنوبي را نام برد. انتشار و گسترش آرياييان بر فلات ايران، در حدود نيمه هزاره دوم قبل از ميلاد آغاز شد. آرياييان شاخهاي از اقوام سفيد پوست هند و اروپايي هستند كه عدهاي از آنها به سرزمين هند و گروهي به فلات ايران روي آوردند. ايرانيان جزو دسته شرقي نژاد هند و اروپايي به شمار ميروند و اين نژاد را از آن رو چنين ناميدهاند كه حوزه پراكندگي آنها از اسپانيا و پرتقال در اروپا گرفته تا ايران، افغانستان، پاكستان و هند در آسيا گسترده است. مهاجران ايراني از طايفههاي مادي، پارسي، سكايي، پارتي، باختري و سغدي تركيب يافتهاند و ظاهراً هيچيك از اين طوايف قديم، نژاد خالص ندارند و در آنها، خصوصيات نژاد شمالي و جنوبي ـ يعني قامت بلند و مو و چشم روشن با قد كوتاه و مو و چشم تيره رنگ ـ در هم آميخته است. همچنين ترديدي در تعدد و تنوع زبانها لهجهها در قديم نميتوان داشت و اين جمله، گواه اختلاط نژادي از بدو تاريخ است. درباره منشأ نژادي مردم و قوميتهاي متفاوت ايراني، ميتوان به تفكيك استانها سخن راند. در استانهاي آذربايجان غربي و شرقي، اصفهان، سمنان، سيستان و بلوچستان، فارس، كردستان، كرمان، كهگيلويه و بوير احمد، تهران، چهار محال و بختياري، خراسان، لرستان، مازندران، مركزي، هرمزگان، همدان و يزد مردم از نژاد آريايي و ايراني الاصل هستند همچنين مردم استان ايلام از نژاد كرد، لر و لك به شمار ميروند. ساكنان قديم استان گيلان را دو قوم گل يا گيل و آمارد تشكيل ميدادهاند كه در جلگههاي ساحلي درياي مازندران و دامنههاي جبال البرز ميزيستهاند. مردم استان كرمانشاه، همانند كردها، از شاخه بزرگي از مادها هستند، كه دانشمندان آنان را نژاد آريا دانستهاند. در استان بوشهر نيز علاوه بر نژاد مديترانهاي، نژادهاي ديگري مانند دراويدي، سياه پوست، سامي، عيلامي، سومري، نورديك، كرد، لر، بهباني و عرب در اين سرزمين سكونت داشته يا به مرور به اين منطقه مهاجرت كردهاند. ساكنان اوليه استان خوزستان نيز عيلاميها بودهاند كه از هزاره 4 قبل از ميلاد در فلات ايران ميزيستهاند، ولي ديولافوآ و دُمرگان بر اين عقيدهاند كه پيش از عيلاميها، مردمان ديگري از نژاد سياه در خوزستان زندگي ميكردهاند. كشف تخته سنگ معروف «نرمسين» در حفاريهاي شوش نيز اين باور را تاييد ميكند، زيرا نقوش برجسته اين سنگ، شكل پادشاه سامي نژاد را نشان ميدهد كه فرماندهي عدهاي از سياه پوستان را به عهده داشته و به فتح و پيروزي رسيدهاند. در حال حاضر ساكنان خوزستان را لرها، عربها، تركها و بقاياي نژادهاي باستاني تشكيل ميدهند. * منبع: نامجو، عباس. سيماي فرهنگي ايران. تهران: عيلام، 1378. ص 177 ـ 176
لهجهها و زبانهاي محلي زبان ايراني، در اصطلاح بر زبان واحد و ريشه اصلي و اساسي تمام لهجههاي گوناگون اطلاق ميشود كه در ايران از آغاز مهاجرت آرياييان تا امروز معمول بوده است. اين زبان شعبهاي از زبان هند و ايراني است و آن نيز يكي از زبانهاي هند و اروپايي ـ يعني زبانهاي مجموع اقوام سفيد پوستي كه سكونتگاههاي اصلي آنها از هندوستان تا سواحل اقيانوس اطلس در اروپا و همچنين بريتانيا گسترده است. لهجههايي كه امروز در ايران رواج دارد، به دستههاي زير تقسيم ميشوند: 1. لهجههاي شمالي: اين لهجه چون تالشي، گيلكي، ديلماني، مازندراني، گرگاني و غيره در سواحل جنوبي و جنوب غربي درياي مازندران و درههاي شمالي سلسله جبال البرز متداول است. 2. لهجههاي شرقي: در شرق ايران، چون خراسان، سيستان و بلوچستان و كرمان، لهجههاي متقارب كوناگوني متداول است. 3. لهجههاي جنوبي: اين لهجهها به چند شعبه تقسيم ميشود؛ مانند لهجه بشاگردي، لهجههاي كنارههاي درياي مكران و خليج فارس، لهجههاي لار و فارس، لهجه فارسي كه بايد آن را فارسي نو ناميد. 4. لهجههاي مركزي: اين لهجهها در ميانه ايران كنوني رواج دارد و عبارتند از: لهجههاي قم و پيرامون آن، نطنز و توابع آن، كاشان، ميمه، راوند، قهرود و روستاهاي مجاور آنها، لهجههاي اصفهاني و لهجههاي متعدد اطراف آن مانند سويي و كشهاي، زقرهاي، جرقويهاي، سدهي، گزي، قمشهاي و غيره، و لهجههاي ديگري از قبيل جوشقاني و نيشوني، گلپايگاني، خوانساري، محلاتي، سيوندي، ناييني، اناركي، اردستاني، وفسي، آشتياني، كهكي، خوري، بيابانكي، جندقي، يزدي و لهجههاي روستاهاي مجاور آن به ويژه آباديهاي زرتشتي نشين و لهجههاي قهستان. 5. لهجههاي غربي: از لهجههاي غربي مهمتر از همه، لهجه كردي است. اين لهجه متعلق به قبايل آريايي ايراني كرد است كه برخي از آنها شهر نشين و زارع، و ديگران چهادرنشين و گلهدار هستند. لهجه كردي از ميان لهجههاي ايراني، به سبب نگاهداري بعضي از عوامل قديم و نيز به علت داشتن ادبيات مكتوب، اهميت خاص دارد. * منبع: نامجو، عباس. سيماي فرهنگي ايران. تهران: عيلام، 1378. ص 177 بخش پنجم: گروههای مختلف مذهبی در سدهي 7م ساكنان فلات ايران آيين اسلام را پذيرا شدند و سپس مذهب شيعهي اثنا عشري را برگزيدند كه اكنون مذهب رسمي جمهوري اسلامي ايران است، ولي مذاهب ديگر اسلامي مانند حنفي، شافعي، و حنبلي از احترام كامل برخوردارند. قانون اساسي ايران اقليتهاي مذهبي مسيحي، يهودي و زردشتي را پذيرفته است. بر اساس سرشماري سال 1375 ش از كل جمعيت ايران 59.788.791 نفر يا 5/99% مسلمان بودهاند. در همان سال 78.745 نفر مسيحي (شامل ارمني و آسوري)، 27.920 نفر زردشتي، و 12.737 نفر كليمي (يهودي) بودهاند. همچنين 57.579 نفر نيز پيروان اديان و مذاهب ديگر بوده و 89.716 نفر دين خود را اعلان نكردهاند. بيشترين ساكنان فلات ايران به فارسي سخن ميگويند كه زبان رسمي كشور ايران است، ولي زبانها و لهجههاي متعددي مانند كردي. لري، گيلكي، عربي، تركي، بلوچي و جز آنها نيز وجود دارد * منبع: گنجي. محمد حسن. ”مدخل ايران“. دايره المعارف بزرگ اسلامي. زيرنظر كاظم موسوي بجنوردي. تهران: مركز دايره المعارف بزرگ اسلامي، 1367-، جلد 10، ص 511 بخش ششم: فرهنگ عامه خانواده ايراني از آغاز ظهور ايرانيان در تاريخ، خانواده به عنوان اصليترين هسته و نهاد اجتماعي همواره صورتي منسجم، معتبر و مقدس داشته است. از اين رو خانواده ايراني در واقع كانون موجوديت و احراز هويت به شمار ميآيد. بايد اذعان كرد كه ساختار خانواده در ايران، به طور كلي، پدر سالار باقي مانده است، اما اين ساخت پدر سالار در دوران كنوني، اصول و هرم خاصي پيدا كرده است: 1. ساخت تمركز قدرت ميان پدر و مادر؛ 2. تمركز قدرت در پدر همراه با روابط گرم و عاطفي؛ 3. تمركز قدرت در پدر همراه با انضباط شديد و روابط سرد. با اين وجود، ساخت پدر سالار همچنان بيانگر نقش ويژه پدر در شكلدهي به نگرشهاي كودكان و ديگر اعضاي خانواده است. خانواده ايراني بر پايه شرايع اسلامي و سنتهاي ايراني استوار است و اين خانواده همان گونه كه پيشتر بدان اشاره شد، مبتني بر پدر تباري، پدر مكاني و اولويت جنس مذكر است. فرزندان، نام و نشان از پدر ميبرند و مقررات ازدواج و طلاق و ارث و نگهداري از فرزندان بر اساس فقه اسلامي استوار است. مهمترين انواع خانواده در محيط شهري ايران خانواده زن و شوهري است. در خانوادههاي روستايي، هنوز تحول قابل توجهي ديده نميشود و بيشتر اين خانوادهها، هر چند از لحاظ آماري و مكاني به شكل خانواده زن و شوهري هستند، ولي در عمل به منزله اجزائي از شبكه خويشاوندي مسحوب ميشوند. در روستا شكل مالكيت زمين و نظام بهرهبرداري، در طبقه بندي خانوادهها عوامل اصلي به شمار ميآيند. ازدواج: از نظر مذهبي، ازدواج، چه در دين قديم ايرانيان و چه در دين اسلام، فريضه ديني محسوب ميشود و دوام و بقاي اجتماع بسته به آن است و عملي شايان تحسين و مقدس براي رستگاري روح محسوب ميشود. درباره نقش اساسي ازدواج، عقيده بر اين است كه با ازدواج دو خانواده و دو طايفه، كه هيچ گونه رابطه خويشي ندارند، به يكديگر مربوط ميشوند. در اين ميان، وجون زن بيش از مرد اهميت دارد: در واقع، اين زن است كه پيوند ميان دو خانواده يا دو دودمان و يا دو طايفه را بر عهده دارد. به همين سبب است كه گفتهاند: زن پيوند اجتماع است و طايفهها را در جامعه واحدي گرد هم ميآورد. بنابراين، چنين اعتقادي وجود دارد كه پسران و دختران ايلياتي در اولين فرصت مناسب ازدواج ميكنند و كمتر دختر و پسري است كه از تشكيل خانواده سرباز زند. در عشاير بوير احمد، اگر دختر و پسر مجردي موفق به ازدواج نشوند، آنها را «بُنوار» يا «قَسِر» مينامند و منزلت اجتماعي آنان تنزل خواهد كرد. همچنين، به دختري كه به هر دليلي ازدواج نكرده است، اصطلاحاً «دله» ميگويند. شيربها و مهريه: شيربها، كه ايلات و عشاير ترك زبان ايراني به آن «باشلق» يا «باشليق» ميگويند، عبارت است از قدري پول نقد و يا هر چيري كه به عنوان يك رسم، از سوي خانواده داماد پيش از اجراي مراسم خطبه عقد به پدر عروس پرداخت ميشود و ميزان آن بسته به توافق خانواده عروس و داماد است. هدف از آن: 1. در درجه اول كمك به فراهم شدن بخشي از لوازم زندگي زوج جديد در پوشش جهيزيه عروس است. 2. به منزله اداي احترام خانواده داماد به شخصيت و منزلت عروس است. 3. پاداش خدمتي است كه والدين دختر در بزرگ كردن و تربيت و پرورش او انجام دادهاند. 4. نوعي سپاس و قدرداني از مادر عروس است. مهر يا كابين نيز، در ايران دستور و قاعدهاي است شرعي و قانوني كه عبارت است از مبلغي پول بيشتر (طلا يا نقره) يا هر چيز ديگر كه به هنگام اجراي خطبه عقد نكاح به عنان هديه از سوي داماد به عروس پيشكش ميشود و يا داماد ميپذيرد كه به گردن او باشد و هر گاه «زوجه» مطالبه كند، بپردازد. ميزان مهر به شخصيت و منزلت خانوادهها، سن و وجاهت و زيبايي دختر بستگي دارد. جهيزيه: طبق رسم جاري در ايران، چه در شهرهاي بزرگ و چه در روستاها و ميان عشاير، خانواده دختر متناسب با طبقه اجتماعي و امكانات مالي خويش، وسايل ضروري زندگي را به هنگام ازدواج به دخترشان اهدا ميكند. از جمله اين وسايل ضروري ميتوان به فرش و قالي دستباف ايراني اشاره كرد. طلاق: جامعه ايراني طلاق را عملي ناپسند و مذموم ميشمارد و ارتكاب بدان را ننگ و عار ميداند. با اينهمه احتمال وقوع آن را نبايد ناديده گرفت. بنابراين، بنا به دلايل خاص، امكان طلاق وجود دارد، اما ميزان و دلايل آن در گروههاي قومي روستايي و عشايري و خانوادههاي شهري، كاملاً متفاوت است. به طور كلي ميتوان اذعان داشت كه زوجين و خانوادههاي ايراني غالباً كانوني گرم و روابط خانوادگي مستحكم و عاطفي دارند. * منبع: نامجو، عباس. سيماي فرهنگي ايران. تهران: عيلام، 1378. ص 180 ـ 178
خوراك مهمترين غذاهاي مخصوص ايران كه كم و بيش رنگ ملي دارند عبارتند از: پلو، آبگوشت، چلوكباب و كباب و آش. پلو يا چلو، برنجي است كه با روغن يا كره به طرزي خاص پخته ميشود و احياناً انواع سبزيها، حبوبات و يا كشمش و زيره را نيزه با آن مخلوط ميكنند و تركيبي لذيذ به وجود ميآورند. چلو، كه برنج خالص سفيد است، اگر آبكش نشود به نام «دمي» يا «كته» خوانده ميشود. برنج سفيد (چلو) را با خورش كه آن هم تركيبي از سبزي يا حبوبات با گوشت است، مصرف ميكنند. خورش انواع متعدد دارد؛ براي مثال قيمه، فسنجان و قورمه سبزي. آبگوشت نيز مركب است از گوشت (به ويژه گوشت گوسفند) و سيب زميني و گوجه فرهنگي و حبوبات كه غذاي لذيذي است. گوشت بريان كرده روي ذغال نيز به نام «كباب» خوانده ميشود. در ايران، انواع گوشت شامل گوشت قرمز، مانند گوشت گوسفند، گاو و گوساله و گوشت سفيد از جمله طيور؛ مانند مرغ خانگي، كبك، قرقاول و مرغابي و ماهيها و جانوران دريايي فلس دار ـ كه به موجب مذهب اسلام «حرام گوشت» نيستند ـ به مصرف ميرسند. تنها در نواحي ساحلي، چون اطراف درياي خزر است كه ماهي، غذاي معمول همه روز است، اما در برخي موارد خاص، مانند شب نوروز (شب سال نو) ماهي، به ويژه، ماهي دودي و سفيد، بر سر سفره بيشتر مردم ديده ميشود. شرع اسلام، خوردن گوشت حيوانات درنده و گوشتخوار را حرام كرده است. وعدههاي غذايي: ايرانيان، صبحانه سادهاي به عنوان «ناشتا» صرف ميكنند كه عبارت است از: چاي، نان و پنير، ولي ناهار و شام آنها مفصلتر است و تهيه آن وقت بيشتري ميگيرد و با آداب خاصي خورده ميشود. ميتوان گفت كه ايرانيان به فن طباخي و خوراك اهميت خاصي ميدهند. در ايران صرف ميوههاي لذيذ و انواع ترهبار، مانند خربزه و هندوانه و خيار، به ويژه پس از صرف غذا، معمول است. نوشيدني رايج ايرانيان در تابستان آب يخ و دوغ (ماست و آب) و در زمستان به ويژه چاي است، گواينكه، در سراسر روزهاي سال، چاي پرمصرفترين نوشيدني ايراني است. همچنين خانوادههاي ايراني علاقه خاصي به تهيه انواع شربتها، مانند شربت آلبالو، بِه ليمو و تمشك، مربا و ترشي (مخلوطي از ميوه و يا حبوبات و سبزيها با سركه) مانند ترشي ليته، ترشي انبه و ترشي مخلوط نشان ميدهند و اين ترشي به منزله «سُس» چاشني غذاهاي ديگر مانند چلو يا آبگوشت ميشود و معمولاً غذاهاي گوشتي چرب را با ترشي كه به اعتقاد مردم «بُرنده صفرا» ست، صرف ميكنند. صرف تنقلات چون آجيل و ميوههاي خشك و همچنين انواع شيرينها، مانند قُطاب، سوهان، گز، باقلوا، باميه و زولبيا نيز در ايران بسيار معمول است. غذاهايي به مناسبتهاي خاص: در پارهاي از روزهاي سال و در جشنها يا مراسم عزاداري، خوراكي مخصوص تهيه ميشود؛ مانند شيرين پلوي روزهاي عروسي كه از خراشه پوست پرتقال و زعفران و احياناً پسته، كشمش و گوشت يا مرغ با پلو پخته ميشود. «حلوا» ي ايام سوگواري خوراك ديگري است كه آن را از آرد سرخ شده در روغن به همراه شكر ميپزند. خوراكي ديگر «حليم» است كه از گندم، با ادويه و گوشت و روغن درست ميشود و معمولاً در زمستانها ميل ميكنند. «شُله زرد» نيز كه مخلوطي است از برنج و زعفران و شكر، و شبيه آش غليظ است در روزهاي مقدس به عنوان «نذري» تهيه ميشود. گفتني است كه در جامعه ايران، نان داراي جايگاه خاصي است و به اعتقاد ايرانيان «نان نعمت خداست» و نبايد نعمت خدا را كفران كرد. بنابراين نان غذاي اصلي جامعه محسوب و بدين لحاظ مقدس شمرده ميشود. آخرين تحولي كه در شيوه تغذيه مردم ايران ـ البته معمولاً در مناطق شهري ـ پديد آمده، مصرف زياد برنج، ماكاروني، رشته فرهنگي، انواع سالادهها، ژله و ميگوست. * منبع: نامجو، عباس. سيماي فرهنگي ايران. تهران: عيلام، 1378. ص 181 ـ 180
پوشاك پوشش زن و مرد از جمله مسائلي است كه در شرع اسلام بر آن تأكيد بسيار شده است و اگر چه پوشيدن لباس براي جلوگيري از سرما و تابش آفتاب يا به منظور ستر و پوشش بدن است، اما نبايد فراموش كرد كه در برخي فرهنگها، لباس ساده كافي نيست، بلكه انتخاب رنگ و نقشهاي روي پارچه و تزيين لباس با منجوقهاي رنگارنگ و حاشيههاي زردوزي و گلابتون يا چين واچينها يا دوختن سكه (طلا، نقره و امروزه نيكل) بر آنها، معرف قوميت، شخصيت و منزلت اجتماعي است. براي مثال، لباس كُردي با انواع گوناگون آن در ميان ايلات و عشاير و روستاييان منطقه كردستان، و تنوع آنها در نزد مردان و زنان و تزيين آنها با زردوزي، قلاب دوزي و پولك دوزي و يا كلاه زنان كرد كه به پولكهاي الوان و سكههاي قديمي و رايج، حتي اشرفي طلا و سكههاي نقره سلاطين قاجار مزين است موسوم به «كلا و پولك» و«كلا و ليره»، يا سربندهاي پارچهاي نخي و ابريشمي (كلاغي) ـ همگي دلايل فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي دارند و از نقطه نظر تحول منزلت اجتماعي و حتي ويژگي فرهنگي ايلي يا روستايي معرف موقعيّت مشخصي در جامعه هستند. البته در اين ميان، تاثير محيط طبيعي، آب و هوا و شيوه كار را در نوع لباس ايلات و عشاير نبايد از نظر دور داشت. تزيين بدن، از جمله خالكوبي پيشاني، گونهها، زير لب و دستها، نوع رايج تزيين بدن در جوامع عشايري است. همچنين آويختن زيور آلات در گوش و بيني، گلو و دست و پا، با مفاهيم مرزي يا آداب و مناسك عشاير ارتباط دارد. نوع پارچه، دوخت، تزيين و نام انواع پوشاك و زيورهاي زنان در نزد ايلات و عشاير از تنوع چشمگيري برخوردار است. لباس زنان عشايري: زنان روستايي و ده نشين، به ويژه زن ايلاتي و عشايري، بنابر ذوق ملي و روح زيبا پسند خود و براي ايجاد تنوع و خوش آيندي در اقليمهاي خشك و يكنواخت و دشتها و بيابانها يا سرزمينهاي سبز و خرم و تطابق خود با محيط، در انتخاب شكل و رنگ پارچه جامههاي خود، اغلب به رنگهاي شاد و تركيبهاي زيبا و دلنواز روي ميآروند. با اينهمه، پوشاك ايراني از نظر ويژگيهاي ظاهري مشتركاتي دارند كه در اينجا به طور كوتاه و گذرا بدانها اشاره ميشود. در ميان زنان، استفاده از پوشش سر به شكلهاي مختلف صورت ميگيرد، مانند مقنعه در ميان زنان تركمن شمال و زنان زرتشتي، و چارقد، كه توري است، در ميان زنان بلوچ و دستار، به رنگهاي مختلف، در ميان زنان كُرد. پيراهنهاي بلند و گشاد به صورتهاي مختلف يا دامنهاي پرچين. آستينهاي بلند به شكلهاي مختلف تنگ، گشاد، با حاشيه و نواردوزي شده. در دوخت بيشتر لباسهاي زنان روستايي و عشايري از انواع پارچهها و نوارهاي زردوزي شده استفاده ميشود. استفاده از زيور آلات يا دوختن سكهها و منجوق و پولك به لباس نيز متداول است. لباس مردان عشايري: لباس مردان روستايي و عشايري با تغييرات بسياري رو به رو بوده و بيشتر لباسها يكدست شده است. استفاده از بلوز و شلوار در لباسهاي بومي و محلي مشهود است؛ بيشتر شلوارها گشاد و چيندار دوخته ميشوند و برخي از پيراهنها مانند پيراهن مرد بلوچ، بلند تا سر زانوست. پيراهن مردان نيز بيشتر به صورت گشاد دوخته ميشود و استفاده از كلاه يا عمامه يا عرق چين نيز معمول است: عرق چين نزد مردان بلوچ، كلاه نزد كردها، عمامه نزد سيستانيها. درباره پوشاك مردم شهري نيز ميتوان گفت كه با تغيير كلي كه در پوشش مردان به وجود آمد، پوشيدن كت و شلوار، پيراهن، كفش و پالتو در زمستان در شهرهاي بزرگ ايران معمول شده است و اكنون ظاهر شدن در انظار عمومي بدون كلاه، ناپسند نيست. پوشش زنان شهري نيز در ايران در مقايسه با قديم كاملاً تفاوت كرده است: پوشش زنان امروزي عبارت است از پيراهن كه غالباً تا زانو و يا زير زانو ميرسد و بلوز و شلوار و كت و دامن و جوراب و پالتو در زمستان، در طرحها و رنگهاي متنوع و كفش. پوشاك زنان در خارج از منزل نيز متنوع است: برخي چادر مشكي و معدودي چادر رنگي بر سر ميكنند و گروهي از زنان و دختران نيز انواع مانتو كه پيراهني بلند و گشاد است، با روسري يا مقنعه ميپوشند. ابزار و اسباب خانههاي ايراني: اسباب و تزيينات درون خانهها، تحت تأثير مغرب زمين اكنون تغيير نماياني كرده است. با اين وجود، قاليها يا احياناً گليمهاي خوش طرح و خوشرنگ، بهترين زينت هر خانه ايراني است. معمولاً هر اتاقي يك طاقچه به روي ديوار دارد كه پارچه ابريشمي ريشه داري بر آن ميگسترند و شمعدانهاي نقره و بلور و اشياي گرانبها يا خوش نما بر آن ميگذارند. در شيوههاي نو، گذاشتن قفسههاي شيشهاي (ويترين) در تالار پذيرايي و چيدن ظروف در آن مرسوم شده است. قرآن مجيد و آينه و سماور و ديگر وسايل تهيه چاي، در خانه هر روستايي و شهريِ ايراني همواره عزيز است و جايگاه خاص دارد. * منبع: نامجو، عباس. سيماي فرهنگي ايران. تهران: عيلام، 1378. ص 183 ـ 181
جشنها در تاريخ فرهنگ و تمدن ايراني، جشنها و روزهاي عيد ريشه در تاريخ افسانهاي ايران باستان يعني دوره سلسله پيشدادي دارند.نخستين جشن ايراني به نام نوروز از زمان پادشاهي جمشيد مرسوم شد و در زمانهاي بعد، جشنها و آيينهاي ديگري چون تيرگان، مهرگان، سده و غيره در فرهنگ ايران پديد آمدند و دانشمنداني چون ابوريحان بيرون در الآثار الباقيه، حكيم عمر خيام در نوروزنامه و ديگران با توجه به اهميتي كه عيدها و جشنها در فرهنگ ايران دارند، در اين باره آثاري از خود بر جاي نهادهاند. جشنها: به طور كلي در ايران، عيدها و جشنها به دو دسته تقسيم ميشوند: 1. عيدهاي ديني: مانند عيد فطر (عيد رمضان)، عيد قربان، عيد مبحث، عيد ميلاد پيامبر اكرم (ص) كه در نزد عشاير و ايلات كردستان به نام جشن مولودي خوانده ميشود و با تشريفات، آداب و مراسم سرور انگيز همراه است، و عيد ميلاد اميرالمؤمنين علي (ع). 2. عيدها و جشنهاي ملي: مانند تيرگان (آب ريزان) و مهرگان و سده. ممكن است اين جشنها در جوامع عشايري و روستايي مناطق مختلف ايران زمين، به نامهاي ديگري مشهور باشند كه با توجه به تقارن زماني آنها ميتوان به اصل هر كدام پي برد. نوروز:ايراني، نوروز را در آغاز سال و آغاز گردش طبيعت، جشن ميگيرد و پاي ميكوبد و چنين با خود ميپندارد كه سالي ديگر گذشت، زندگي را نو كن و كهنگيها را به سال كهنه واگذار.واژه جشن، از ريشه «يز»(Yaz)به معني نيايش و پرستش است و جشن نوروز نيايش در روز نوست و سپاس اينكه سالي ديگر از زندگي آغاز شد. به اعتقاد پارسيان، نوروز اول روز اززمانه و فلك را آغاز گشتن است.انديشه ايراني، نوروز را آغاز زندگي ميداند و شروع هر پديده مهمي را بدين روزمنسوب ميدارد. ايرانيان هر آغازي راجشن ميگيرند و نوروز بزرگترين آغاز و بزرگترين جسن، با اصيلترين سنتها و مراسم جاودانه است. آداب و مراسم نوروزي در ايران شامل اين آيينهاست: يكي از آيينهاي زيباي نوروزي، كه از گذشته تا به امروز باقي مانده، گستردن «سفره هفت سين» است. تركيب هفت شيء و خوراكي كه با حرف سين آغاز شدهاند، بر اين سفره، همواره زيبا و چشمگير بوده است. يكي ديگر از مراسم نوروزي، تهيه هدفه و شيريني براي اقوام و دوستان است.در ميان برخي از ايلات و عشاير هم اكنون رسم «نوروزانه»يعني هديه نوروزي كه غالباً خنچه شيريني است، رايج است و در صبح روز نوروز به خانه يكديگر ميفرستند.در اين روزها، مردم جامه نو بر تن ميكنند و به ديدار يكديگر ميروند. از مراسم همگاني ديگري كه در بيشتر مناطق برگزار ميشود، رسم آتش افروزي است.افروختن آتش نخست، به سبب احترامي است كه ايرانيان باستان براي آتش قائل بودهاند و دوم، به جهت نقش آن در زدودن پليدهاي زمستان است.از مراسم زيبا و باشكوه ديگر نوروزي كه از دوران كهن تا زمان ما باقي مانده و از پيش درآمدهاي نوروز محسوب ميشود، سبزه نوروزي است.در تمام مناطق ايران، سبزههاي زيبا و سبز و خرمي در ظروف خاصي پيش از عيد با آداب و مراقبت بسيار آماده و در زمان تحويل سال نو، بر سر سفره نوروزي گزارده ميشود و آن را تا روز سيزدهم فروردين،همچنان تازه و باطراوت حفظ ميكنند. چهارشنبه سوري و سيزده بدر نيز از جمله آيينهايي است كه به مناسبت جشن نوروز انجام ميشود. * منبع: نامجو، عباس. سيماي فرهنگي ايران. تهران: عيلام، 1378. ص 183
تفريحات و بازيها گونههاي تفريح و سرگرمي در گروههاي سني (مرد ـ زن) و در جوامع سنتي (روستاها ـ ايلات)، با آنچه در شهرها به صورت جزئي از فرهنگ شهر درآمده، مانند شركت در مجامع هنري، باشگاهها، تماشاخانهها و تئاترها و سينماها و غير متفاوت است. از عمده سرگرميها و تفريحات جوامع سنتي ايران، داستان سرايي و شاهنامه خواني و نمايش بوده است كه به شرح آنها ميپردازيم: داستان سرايي و شاهنامه خواني: از گونههاي تفريح و سرگرمي و گذران اوقات فراغت در جامعه عشايري به ويژه «عشاير كرد» و «لر»، برپايي مجالسي است كه در آنها به خواندن شاهنامه فردوسي و داستانهاي حماسي و عشقي (نظم و نثر) ميپردازند و ساعاتي را در آرامش لذتبخشي بسر ميبرند. اصولاً ايلياتيها به آثار حماسي به ويژه شاهنامه، سخت دلبستگي دارند و بر پايي چنين مجالسي، پيوندي ناگسستني با زندگي اجتماعي، فرهنگي و روحيه سلحشوري آنان دارد، از اين رو، هر كس كه اندك سوادي يا حافظهاي و صدايي گيرا دارد بسياري از داستانهاي رزمي شاهنامه و هفت لشگر را از بر دارد و با حال و هواي خاص مجلس داري ميكند. نمايش (تئاتر): نمايشهاي محلي و عاميانه، مانند نمايشهاي روحوضي، تعزيه، نمايشهاي حماسي و رزمي و رسم نمايشي چون مير نوروزي و كوسه نوروزي ـ رسم نمايشي مير ميران يا مير نوروزي و كوسه نوروزي از مراسم نمايشي و سنتي كهن ايراني ـ تنها براي سرگرمي و گذران اوقات فراغت يا يادآوري وقايع و حوادث گذشته نيست، بلكه در ماهيت آنها رموز و اشاراتي نهفته است كه بيانگر زبان حال بسياري از امور اجتماعي، سياسي، ديني و فرهنگي يا اعمال برجسته زندگي مادي معنوي و سنن اجتماعي و فرهنگي است. اصولاً نمايش، مواد خام خود را از فرهنگ عوام ميگيرد و هر يك از حركات و گفتار نمايشگران منعكس كننده رفتارهاي اجتماعي، سياسي و فرهنگي جامعه است. بازيها: بازي را در جوامع سنتي نوعي كار آموزي تلقي ميكنند؛ براي مثال، سوار كاري، تير اندازي، چوب بازي، كشتي گيري و اين قبيل سرگرميها نه تنها براي گذران اوقات فراغت، كه با هدف آماده سازي فرد براي زندگي اجتماعي و مقابله با خطرها و هجومهاي احتمالي، اهميت دارند. بازيها انواع و اقسام متفاوتي دارند و در هر جاي ايران بازي خاصي رايج است كه با توجه به سن و جنس تفات ميكند. در مجموعه بازيها را ميتوان به سه دسته تقسيم كرد: 1. بازيهاي بزرگسالان؛ 2ـ بازيهاي نوجوانان؛ 3. بازيهاي كودكان. از بازيهاي بزرگسالان ميتوان به رايج ترين آن اشاره كرد كه عبارت از به جنگ هم انداختن جانوران است. چنانكه در نواحي شمالي جنگ خروس، فراوان ديده ميشود. ديگر بازيها عبارتند از: اسب سواري، تير اندازي، نيزه بازي، شمشير بازي، زين بازي كه بيشتر بازيهاي رايج در ميان عشايرند و علاوه بر گذران اوقات فراغت، هدف ديگر آن آماده سازي رزمي و كاري است. در ميان نوجوانان و كودكان نيز بازيهاي دسته جمعي بيشتر رايج است، كه در اينجا به رايجترين بازيهاي محلي در ايران اشاره ميشود: 1. اتل متل توتوله. 2. بازي قايم موشك، در استان تهران. 3. بازي گرگم به هوا، در استان تهران. 4. بازي الك دولك، در استان تهران. 5. بازي اوچ يا سديق «سه بالش»، در استان گيلان. 6. بازي وروره (فرفره)، در استان گيلان. 7. بازي قلان، در استان باختران. 8. بازي استاسه پايه، در خراسان. 9. بازي عمو زنجير باف، در خراسان. 10. بازي در نه آپاش، در بختياري. 11. بازي اوستا خرت نلنگه، در اصفهان. 12. بازي باليق منده در آذربايجان غربي. 13. بازي اش تي تي، در خوزستان. 14. بازي پنجه كا، در مازندران. 15. بازي آي قواقوش، در آذربايجان شرقي. 16. بازي گل گل، در سيستان. 17. بازي خربران، در ايلام. 18. بازي زنجير پاره كن، در استان فارس. 19. بازي هفت سنگ بازي در استان فارس 20. بازي شير در رو روباه را بخو در قوچان * منبع: نامجو، عباس. سيماي فرهنگي ايران. تهران: عيلام، 1378. ص 185 ـ 184
رقص و موسیقی 1- مقدمه رقص و موسيقي و آواي خوش از روزگاران كهن از پديدههاي انساني و هنرهاي ملي مردم ايران بوده است. رقصهاي رزمي و بزمي در دوره هخامنشيان برگزار ميشده و ايرانيان همواره رقص را به خوي سواري ميآموختند، زيرا آن را چون ورزش، مولد نيروي جسمي ميدانستند. * منبع: نامجو، عباس. سيماي فرهنگي ايران. تهران: عيلام، 1378. ص 185
2- رقصهاي رايج در ميان مردم ايران رقصهاي محلي ميان ايلات و طوايف خراسان كه مهمترين آنها عبارتند از: 1. رقص قوچاني؛ 2. رقص تربت جامي؛ 3. رقص اسفرايني؛ 4. رقص دسته جمعي زنان در يك دايره؛ 5. رقص دسته جمعي مردان؛ 6. رقص چوبي رزمي مردان. رقص چوبي يا چوب بازي در روستاهاي بختياري كه با شمشير بازي شباهت بسيار دارد. رقصهاي محلي ايلام كه شامل «الپرگه»، «شانه شكي»، «سيل سما» ست. رقص ايل قشقايي، كه رقص با چوب يا چوب بازي مخصوص مردان آن معروف است و در هنگام جشنهاي عروسي و اعياد اجرا ميشود. رقص ميان ايلات و طوايف كرد كه پر جنبشترين، گوياترين و باصفاترين يادگارهاي ديرين اين ديار است. رقص بلوچي كه جنبه ملي و مذهبي دارد و در دو هنگام اجرا ميشود: رقص براي معالجه بيماران و رقص در جشنهاي عروسي و عيدها. رقص تركها كه همانند موسيقي آنها نشاط انگيز است واز شهرت خاصي برخوردار است رقص سماع كه رقص ويژه صوفيان و دراويش است. * منبع: نامجو، عباس. سيماي فرهنگي ايران. تهران: عيلام، 1378. ص 185
3- موسيقي ايراني يكي از ويژگيهاي برجسته و ارزشمند موسيقي ايراني، بداهه نوازي است. بداهه نوازي در موسيقي ايراني غالبا با ساز تنها، مانند تار، سه تار، ويلن، كمانچه، ني و سنتور اجرا ميشود، اما به سبب بار عاطفي موسيقي ايراني، نوازنده هنرمند و چيره دست، ميتواند دست به خلاقيتهاي آني و بداهه نوازي بزند. موسيقي ايراني چندين مقام مخصوص دارد و هر دستگاه، مانند يك سمفوني از قطعات گوناگوني تشكيل شده است. پس از پيش درآمد، كه آهنگي است ضربي (هارمونيك)، آواز كه آهنگ (ملوديك) بسيار غم انگيزي است، آغاز ميشود، آنگاه تصنيف و رنگ آغاز ميشود كه معمولاً قطعات نشاط آور و طربناك است. تصنيف، نوايي است خوش كه غالباً با اشعار معروف، به ويژه غزليات عاشقانه خوانده ميشود و هر دستگاه يا مقام، نام خاص دارد، مانند شور، ماهور، همايون، بيات، ابوعطا، دشتي، سه گاه، چهارگاه و مانند آن. ايرانيان به ساز (تار) و كمانچه و ني دلبستگي خاص دارند و مهمترين آلات موسيقي سنتي محلي ايران اينهاست: 1. دوتار؛ 2. قوشمه؛ 3. قيچك؛ 4. رموز؛ 5. دايره؛ 6. ني انبان؛ 7. دهل؛ 8. سرنا؛ 9. طبل؛ 10. سنج؛ 11. چگور؛ 12. آكوردئون. * منبع: نامجو، عباس. سيماي فرهنگي ايران. تهران: عيلام، 1378. ص 186 - 185
ادبيات مردم ترانه: در مآخذ قديم مربوط به زبان فارسي، دو بيتيها (ترانهها) و اشعاري كه به گويشهاي محلي ايران و با آهنگ خاصي سروده شدهاند را «فهلويات» ناميدهاند و كلمه «فلهويات» جمع «فلهوي» و معرّب پهلوي است. «فهلويات» عبارت از اشعار و دوبيتيهايي است كه منسوب به شهرهاي فلّه يا پهله يعني قسمتي از شهرهاي بخش مركزي و شمال و غرب ايران بوده است كه احتمالاً گويش آنها پهلوي يا با آن زبان خويشاوند بوده است. ترانهها، دههجايي و شامل دو مصراعاند و هر جا مصراع نيز به دو جزء پنج هجايي بخش ميشود و وقف هميشه و در همه حال، پس از هجاي پنجم يعني در وسط مصراع است. دوبيتيها، چهار بيتيها (در كرمان)، با ياتيها (در آذربايجان)، شروه و شلوه (در بوشهر)، فريادها (در خراسان)، بن و يا «بند» (در مازندران) رايج است. ترانههاي عاميانه از نظر تقسيم بندي موضوعي به دستههايي تقسيم ميشوند كه عبارتند از: 1. ترانههاي بازي: مثل «اتل، متل، توتوله». اين بازي در شهرهاي مختلف ايران با روايات گوناگون اجرا مي شود. 2. ترانههاي شادي و سرور: اين ترانهها كه به ويژه، در مجالس سرور و نشاط خوانده ميشود، حاوي مضمونهاي گوناگون طنز و انتقاد اجتماعي و فردي هستند. 3. ترانههاي نوروزي: از مشهورترين ترانههاي شادي و سرور؛ ترانهها و اشعاري است كه در آستانه فرا رسيدن نوروز ميخوانند. خوانندگان اين ترانهها را «حاجي فيروز» ميگفتهاند، در دهههاي اخير «آتش افروز» ميخوانند. 4. ترانههاي دعا و نياز: گونه ديگري از ترانههاي عاميانه، حالت دعا و استغاثه دارد. محتواي اين ترانهها، از باورهايي شامل اين جنبههاست: براي خواستن چيزي، مانندِ «خورشيد خانم آفتاب كن»؛ براي شفاي بيماري، دعا براي دفع دشمن: «اسپَند و اسپندونه». 5. عاشقانهها: اين ترانهها در زمينه عواطف عاشقانه است و بيانگر احساسات و عواطف انساني در قبال حوادث زندگي. 6. ترانههايي كه هنگام كار خوانده ميشوند و دامنه وسيعي دارند. نمونههاي فراواني از آنها در ميان كارگران كشاورزي (شاليكاران و وجينكاران شمال) رايج است. اين گونه آواها، فضاي كار را از يكنواختي و جمود نجات ميبخشد و خستگي و رنج توانفرساي كار را تسكين ميدهد. 7. ترانههاي لالايي و نوازش: اين دسته از ترانهها را غالباً مادر، براي خواباندن كودك ميخواند و در واقع زمزمه ميكند. اين گونه ترانهها مشهورترين نوع است و روايات گوناگوني از آنها وجود دارد. 8. كوچه باغيها: به ترانههاي عاميانه بايد كوچه باغي را نيز افزود. «كوچه باغي»، غزلوارههاي عاميانه براي خواندن در پردههاي دستگاههاي موسيقي ايران است. اين اشعار كه ساخته خود مردم است، گاه صورت مسخ شده اشعار ادبي است. 9. حكايت: شاخهاي از قصههاي ادب فارسي را حكايات تشكيل ميدهد. مهمترين مشخصه آن، كوتاهي و ايجازي است كه در مجموعه آنها به چشم ميخورد. پارهاي از اين حكايتها، حاصل تجربههاي خصوصي نويسندگان آنهاست و برخي ديگر جنبه خيالي دارد. نوع برجسته حكايتهاي كوتاه فارسي را ميتوان در آثار منثور عبيد زاكاني جستجو كرد كه از ديدگاه طنز نويسي ايجاز، در سرد حد اعلاي زيبايي و كمال است. 10. متلها: متلها قصههاي كوتاهي هستند با مضاميني لطيف و سرگرم كننده و آموزنده، كه همه يا بخشي از آن معمولاً به صورت شعر يا نثر مُقَفّي يا شبيه بحر طويل است. قهرمان متلهاي ايراني بيشتر جانوران هستند و گاهي هم انسان و ديگر مظاهر طبيعت، مانند متلهايِ: خاله سوسكه، كك به تنور، نداشت و نداشت. 11. چيستان: در گذشته طرح چيستان در مجالس خانوادگي، به ويژه در شبهاي زمستان يكي از سرگرميهاي شيرين مردم بود و در ميان نوجوانان و جوانان مشتاقان بسيار داشت. طرح چيستان مانند مسابقههاي هوش آزمايي بود كه در روزگار ما يكي از برنامههاي مهم صدا و سيماست. اين مسابقهها، علاقهمندان بسياري در ميان دانش آموزان و دانشجويان و جوانان ديگر دارد. در گذشتهها، افراد خانوادهها كه شبها دور هم جمع ميشدند، ضمن صرف «شب چره» كه عبارت بود از: تخم كدو، تخم هندوانه، مغز گردو و كشمش، حلوا جزوي، برگه هلو و زردآلو، نخود برشته و كشمش، مغز بادام، فندق و ميوه از قبيل سيب، انگور و هندوانه، خربزه زمستاني، يكي از افرادي كه در طرح چيستان، چيره بود، چيستانهاي جالبي مطرح ميكرد. كشف برخي از اين معماها گاه ساعتها طوي ميكشيد و اگر كسي موفق به حل معما ميشد، او را تحسين ميكردند و بدين گونه شب را به خوش ميگذرانيدند. * منبع: نامجو، عباس. سيماي فرهنگي ايران. تهران: عيلام، 1378. ص 188 ـ 186
سحر و جادو سحر و جادو از زمانهاي بسيار دور ميان انسانها رواج داشته است. در ايران نيز، اشكال و صور و معدودي از سحر و جادو در ادوار گذشته رايج بود و اين گونه اعمال و عقايد بيشتر ريشه در اساطير و دوران پيش از اسلام داشته است. در حال حاضر، با توجه به تغييرات فرهنگي و اجتماعي، گسترش نفوذ اسلامي و ارتقاي سطح سواد و بينش علمي نسل جديد، اين گونه عقايد به طرز چشمگيري پالايش يافته است و بدين لحاظ در ايران حاضر آثار و صور چندان از سحر و جادو و خرافات به چشم نميخورد. نيروهاي فوق طبيعي: برخي از ايرانيان به موجودات نامرئي جن و فرشته معتقدند، به اعتقاد آنان، اين قبيل موجودات ميتوانند به گونههاي مختلف ظاهر شوند و فرشتگان موجودات زيباي بالداري هستند كه با انسان همواره رابطه معنوي دارند و هنگام نياز او را ياري ميرسانند. روح: ايرانيان با توجه به معتقدات مذهبي خويش، به وجود روح نيز اعتقاد دارند. اعتقاد به گونههاي زندگي پس از مرگ، به شكلهاي گوناگوني ديده ميشود، از جمله رفتن بر سر مزارِ درگذشتگان در آخرين پنجشنبه (= شب جمعه) سال و در طول سال، در برخي شب جمعهها و جمعهها. شمع روشن كردن، آب بر سنگ مزار افشاندن و خيرات كردن انواع خوردني و نوشيدني و فاتحه خواندن و طلب خير و بركت كردن. مراسم سوگواري: بنا به اعتقاد مذهبي مسلمانان، وقتي مرگ مسلماني فرا رسيد، پيكرش را رو به قبله ميخوابانند و اجزائي از قرآن كريم، به ويژه سوره «يس» براي آرامش و آمرزش او ميخوانند طبق مراسمي، پيكرش را غسل ميدهند و سپس او را در پارچه سفيدي (= كفن) ميپوشانند. هيچ جاي كفن دوخته نميشود و تنها متوفي را در آنميپيچند و دو سوي پارچه را گره ميزنند. طبق دستور اسلام، بر ميت نماز گزارده ميشود و به هنگام حمل جنازه، كلمات شريفه «لا اله الا الله» را تكرار ميكنند سپس جسد را از تابوت به در آورده و در قبر بر پهلوي راست به سوي قبله ميخوابانند و دعاي مخصوص اموات را بر او تلاوت ميكنند. مراسم عزاداري براي شخص فوت شده، با توجه به طبقه اجتماعي و گروه قومي آن، متفاوت است. با اينهمه، در مراسم عزاداري مشتركاتي وجود دارد: معمولاً يك تا سه روز پس از فوت، مجالس سوگواري مخصوص ختم قرآن داير ميشود. مجلس ختم زنانه را اغلب در خانه و مجلس ختم مردانه را در مسجد بر پا ميدارند. صاحب خانه و عزاداران نزديك در ميايستند و عدهاي ديگر مهمانان را پذيرايي ميكنند. در گوشه مجلس، دو يا سه قاري پيوسته قرآن ميخوانند و كساني گلاب در كف دست حاضران ميريزند. معمولاً پذيرايي با قهوه يا چاي و سيگار يا قليان است. بيشتر مواقع، واعظي به منبر ميرود و درباره معاد و اخلاق سخن ميگويد و پس از ذكر خيري از متوفي، مجلس را با ذكر مصيبت امام حسين (ع) ختم ميكند. واپسين بخش اين مراسم سلام بر امام حسين، امام رضا و مهدي صاحب الزمان (ع) است، سپس جمع متفرق ميشوند. معمولاً در اتاق متوفي، سفرهاي از شال ترمه كشميري ميگسترند و بر آن گلدان و قدحهاي گل و لاله و شمعدان و صندوقي حاي سي جزء قرآن كريم و شيشههاي گلاب ميگذارند. در مدت ختم، خانواده متوفي دست از كار ميكشند و در خانه مينشينند. پس از يك هفته، خانواده و خويشان و دوستان با حلوا و خرما به گورستان روي ميآورند و بر مزار متوفي گرد ميآيند. سنگ لوح قبر كه در همين ايام بر مزار متوفي نصب ميشود، شامل نام و نسب و تاريخ وفات اوست و گاهي عبارتهايي به نظم و نثر نيز بر آن نقش ميكنند. چهل روز پس از مرگ، دوباره بر سر قبر متوفي فراهم ميآيند و مراسم مخصوص «چلّه» را به جاي ميآورند، و در آن، از جمله روضه خواني و ذكر مصايب شهدا معمول است. چون سال مرگ به پايان رسيد، دوباره گورستان ميروند و از مرده براي تبديل جامه سياه به لباس عادي رخصت ميگيرند. راسم سوگواري از ابتدا، يعني وفات كسي تا سال بعد همان روز شامل اين مواد است: خاك سپاري، مراسم ختم مردانه و زنانه، شب سوم، شب هفت، چلّه، بازديد پس دادن، شب سال مرده و نخستين عيد پس از مراسم سوگواري. زندگي پس از مرگ: بر اساس اسلام، معاد يكي از اصول عمده است و اين موضوع در اصل شامل اعتقاد به روز جزاست. اما درباره زندگي پس از مرگ و سرنوشت روح، اعتقادات متفاوتي از سوي گروههاي قومي مطرح ميشود. البته مشابهتهايي در اين زمينه وجود دارد. شبهاي جمعه ارواح مردگان آزادي دارند و بالاي بام خانه خود ميآيند و به سخنان اهل خانه گوش فرا ميدهند. از اين رو، جز به دعاي خير و تلاوت آيات قرآني نبايد از آنان ياد كرد. بعضي ميگويند كه روح اموات بسته به نيكي يا بدي كه در اين جهان كرده باشند، مستقيم به بهشت يا به دوزخ ميروند. گروهي ديگر را عقيده بر آن است كه ارواح در فاصله بهشت و جهنم يعني در عالم «برزخ» تا روز داوري باقي خواهند مانده و فقط در آن روز جايگاه ابدي آنها تعيين خواهد شد و اين تفكري است متكي به قرآن كريم. خانواده متوفي، كارهايي براي «خيرات» انجام ميدهند، از جمله مستحب است كه پس از مرگ كسي، مدت سه روز قاري بر سر قبر او بگمارند تا آيات قرآن تلاوت كند و بر آنند كه اين امر رنج و پريشاني ميت را در روزهاي سخت سؤال و جواب آرامش خواهد داد. خيرات و مبرات هم براي بخشايش روح درگذشتگان، مؤثر است. از اين رو، براي مرده حلواي عزا ميپزند و شيربرنج و شله زرد تهيه و در شبهاي جمعه و شبهاي مقدس ديگر، ميان فقيران تقسيم ميكنند. بخشش خرما هم ثواب دارد، زيرا معروف است كه روح مرده، هر غروب پنج شنبه به گورستان باز ميگردد و بستگان ميت بايد به سر قبر او بروند و دعا بخوانند و به بيچيزان و مسكينان احسان كنند. گويند بوي خوش حلوايي كه بر گور ميگذارند، مايه التداذ روح ميت خواهد شد. گلاب پاشيدن روي قبر نيز از اين روست. * منبع: نامجو، عباس. سيماي فرهنگي ايران. تهران: عيلام، 1378. ص 191 ـ 188 |