ادیان و مذاهب
بخش اول: ایران باستان مقدمه با برافتادن سلسله ساساني در پي هجوم اعراب مسلمان به ايران، هر چند دين و شيوه حكومت در اين سرزمين دگرگون شد، اما هنر ساساني براي چند سده به همان شيوه كهن به زندگي خود ادامه داد. اين تداوم را در تمامي شاخههاي هنر ايران دوره اسلامي ميتوان مورد بررسي قرار داد. * منبع: سمسار، محمد حسن. ”مدخل ايران“. دايره المعارف بزرگ اسلامي. زيرنظر كاظم موسوي بجنوردي. تهران: مركز دايره المعارف بزرگ اسلامي، 1367-، جلد 10، ص 635
مانوی 1- مقدمه ماني در 216 م در شمال بابل به دنيا آمد و دين مانوي در نخستين نيمه سده 3 م در بين النهرين شكل گرفت. در امپراتوري وسيع اشكاني اين ناحيه به سبب موقعيت خاص جغرافيايي، مركز عمده داد و ستدهاي اقتصادي و فرهنگي آن روزگاران بود و رواج مذاهب گنوسي و مكاتب فلسفي گوناگون و اديان چون مسيحيت، يهوديت، زردشتي، زرواني و آراء هلنيستي در اين منطقه، محل مناسبي را براي برخورد آراء و عقايد فراهم آورده بود. در چنين محيطي، ماني به عنوان پيام آور آييني نو ظهور كرد و به تبليغ ديني پرداخت كه اصول فكري و جهان بيني آن ظاهراً از تلفيق تعالي و آموزههاي كيشهاي رايج در منطقه پديد آمده بود. البته تأثير آراء مزديسنا در تكوين اين دين ايراني بيش از همه به چشم مي خورد و به ويژه همساني اصول بنيادي و اخلاق مانوي با دين زردشتي به وضوح مشهود است؛ از جمله اعتقاد به ثنويت،3 زمان، گزينش راه غلبه نور بر ظلمت، نجات ورهايي اخروي. ماني درباره چگونگي مبعوث شدن خود ميگويد كه ابتدا در سن 12 سالگي از سوي خداوند وحي بر او نازل شد و فرشتهاي كه به زبان نبطي» توم «به معني همزاد،و به فارسي ميانه» نرجمبگ «خوانده ميشود،فرمان الهي را به او رساند؛ بار ديگر نيز در سن 24 سالگي توم بر او ظاهر شد و او را به تبليغ دين فرمان داد. بدين ترتيب، ماني با دريافت اين فرمان در دوران حكومت اردشير ساساني دعوت ديني خود را آغاز كرد و براي تبليغ كيش خود راهي شمال غرب هندوستان شد و چون شاپور، پسر اردشير به پادشاهي رسيد، به پايتخت ايران آمد و اجازه تبليغ آيين خود در سراسر ايران زمين را از شاپور گرفت. وي در آغاز كتاب شاپورگان كه براي شاور تأليف كرده بود، مينويسد: اصول عقايد و اعمال ديني در هر زمان به وسيله يكي از پيامبران بر مردم آشكار و ابلاغ ميشود. زماني به وسيله بودا در هند، زماني ديگرتوسط زردشت در ايران، زماني هم به واسطه عيسي در مغرب انتشار يافته است و اكنون اين شريعت بر من كه ماني هستم، در سرزمين بابل نازل شده است. ماني خود را«فارقيط» و خاتم پيامبران معرفي كرد. وي براي انتشار و اشاعهمانويت در جهان مبلغان و هيأتهايي را به نقاط مختلف جهان گسيل داشت و در زماني كوتاه پيرواني بسيار به دست آورد. بدين ترتيب، مانويت به صورت ديني جهاني در آمد، چنانكه از سده 4 تا 12 م در غرب تا فرانسه و در شرق تا چين پيش رفت و در ميان ايرانيان، روميان، چينيان و ساكنان شمال افريق رواج يافت. رواج آيين مانوي باعث برانگيخته شدن موج عداوت و معارضه اصحاب اديان ديگر به ويژه مسلمانان،مسيحيان و زردشتيان گرديد و فرمانهاي تعقيب و تكفير مانويان در غرب و شرق صادر شد. در ايران تبليغ دين مانوي در زمان هرمز پسر شاپور نيز مجاز بود. ولي در زمان بهرام،ماني دستگير شد و به قتل رسيد و پيروان او قلع و قمع شدند. آزار و تعقيب مانويان موجب مهاجرت آنان چين و رواج گسترش بيش از بيش اين دين ايراني در سرزمين چين و آسياي ميانه شد، چنانكه در قرن 2 ق/8م مذهب رسمي دولت اويغور، دين مانوي بود. بيروني گويد كه پيروان ماني به طور پراكنده در شهرهاي اسلامي هستند،فرقهاي از مانويان مشهور به» صائبين«در سمرقند زندگي ميكنند و بيرون از قلمرو اسلام،بيشتر مردمان تركستان شرقي و اهالي چين و تبت و بعضي از مردم هند بر كيش مانيند. اين گزارش بيروني را كشفياتي كه در اوايل سده14 ق/20م در ناحيه تورفان واقع در تركستان چين به عمل آمد و ضمن آن نوشته هاي بسيار از مانويان به دست آمد، تأييد ميكند. متون مانوي كه از تورفان كشف شده، در شناخت اين دين حائز اهميت بسيار است. مطالب موجود دراين نوشته ها درستي اغلب مطالبي را كه غالبا اًاز سوي نويسندگان مسيحي و مورخان اسلامي به ويژه ابن نديم و بيروني گزارش شده بود، تأييد ميكند. * منبع: باقري، مهري. ”مدخل ايران“. دايره المعارف بزرگ اسلامي. زيرنظر كاظم موسوي بجنوردي. تهران: مركز دايره المعارف بزرگ اسلامي، 1367-، جلد 10، ص 585
2- اصول و عقايد مانوي آيين مانوي در ميان اديان ايراني مشخصترين كيش ثنوي است، زيرا مهمترين اصل آن اعتقاد به دو مبدأ ازلي، يعني نور و ظلمت، و 3 زمان گذشته، حال آينده است. اين آيين درباره جهان هستي،چگونگي آفرينش آن،سرانجام آن و نيروهاي مؤثر در اين جريان آراء پيچيده و مفصلي دارد كه در اينجا به خطوط و عناصر اصلي آن اشاره ميشود. جزئيات جهان شناسي و اصول اعتقادي و اخلاقي مانويت را بايد در منابع اختصاصي اين موضوع مطالعه كرد. در زمان گذشته،بيش از آفرينش عالم، نور و ظلمت جدا از يكديگر، هر يك در قلمرو و خود مستقر بودند. نور در بالا و از 3 طرف شرق، شمال و غرب نامحدود بود. ظلمت نيز در پايين و از 3 جهت شرق، جنوب و غرب بيپايان بود. خداوند قلمر و نور»پدر عظمت«است كه داراي عقل،فهم،هوش،فكر و تأمل است؛ 5 صفت ديگرش محبت،ايمان وفا،مروت و حكمت است و همه صفات او قديمند. در قلمرو ظلمت نيز 5 كيفيت ازلي وجود داشت،يعني دخان يامه غليظ، آتش مخرب، باد مهلك يا طوفان، لجن يا آب گل آلود و ظلمات، زماني كه اين كيفيات ظلماني ازلي به هم برآمدند، اهريمن از آنها شكل گرفت و ديوي شد كه سرش به سان سر شير، تنش همانند تن اژدها،بالهايش به سان بال عقاب، دمش همچون دم ماهي بود و 4 پا داشت. او در قلمرو ظلمت به جولان در آمد، همه چيز را بلعيد و در حين تاخت و تاز به اطراف، به سوي شمال هجوم آورد و چون حائلي بين مرز ظلمت و نور نبود،ناگهان درخشاني و جلوه نور را ديده. مجذوب آن گشت و قصد بالا رفتن و تعدي به سرزمين نور كرد. پدر عظمت به سبب عقل و فهم و فكر خود،از قصد اهريمن آگاه شد و براي جلوگيري از تهاجم او به قلمرو نور و حفظ آرامش در خطه روشنايي، درصد برآمد تا دشمن را «جان» خود و يا به صطلاح مانويان با «من» خود دفع نمايد. بدين منظور،موجودي از خود ساطع كرد كه «مادر زندگي» خوانده ميشود. مادر زندگي نيز «انسان نخستين» را به زندگي فراخواند تا به مقابله اهريمن فرستاده شود. انسان نخستين براي نبرد با اهريمن،پسران خود هوا،آب،آتش،باد و نور را به زندگي فراخواند. هر يك از اين 5 فرزند تجلي بخشي از ذات نوراني انسان نخستينند كه در رزم پدر عظمت با اهريمن به منزله جنگ افزارهايش به كار ميروند انسان نخستين هوا،آب و نور را چون زره بر تن ميپوشد و خود را در باد ميپيچيد و آتش را همچون گرزي به دست ميگيرد و اين چنين زيناوند، به سوي عالم ظلمت فرود ميآيد. اهريمن نيز خود را به 5 عنصر تاريكي، يعني طوفان،حريق، لجن،مه و ظلمت مسلح كرده، با انسان نخستين گلاويز ميشود. انسان نخستين چون دشمن را براي بلعيدن نور حريض و آزمند ميبيند، پسرانش را بدو تسليم ميكند تا اشتهاي بهيمي او را تسكين بخشيده، وي را از تجاوز به قلمرو نور باز دارد. بدين سان، عناصر تاريكي عناصر نوراني را ميبلعد و در نتيجه در نخستين نبرد نور و ظلمت انسان نخستين شكست خورده، در تاريكي محاصره ميشود و همين شكست و گرفتاري او در عالم ظلمت اصل «امتزاج» است كه سرانجام موجب «نجات» خواهد بود. آنچه ظلمت بلعيده و اسير كرده جزئي از جوهر نوراني است كه در اين گرفتاري رنج ميكشد، ولي اصل نوراني خويش را فراموش كرده، است و ظلمت نيز خشنود از تصاحب اجزاء نور، در حفظ زنداني خود اهتمام ميورزد. درگيري انسان نخستين با اهريمن و اسارت پسرانش در جهان ظلماني امري است كه پدر عظمت آگاهانه بدان مبادرت ورزيده، و از اين راه توانسته است با فدا كردن قسمتي از نور خود،در دل ظلمت رسوخ كرده،سرانجام آن را مغلوب ومنكوب كند. انسان نخستين پس از نبرد آغازين، شكست خورده و مدهوش در اعماق تاريكي فرو مي رود اما پس از به هوش آمدن، براي رهايي از عالم ظلمت فرياد مي كشد و ياري مي طلبد. مادر زندگي فرياد را ميشنود و از پدر عظمت ميخواهد كه براي نجات او و اجزاء پراكنده نور از زندانهاي ظلماني اقدام كند. پدر عظمت گروه ديگري از ايزدان را پديد مي آورد. نخست «دوست روشنان» را به زندگي مي خواند و او «بناي بزرگ» را، و او نيز «روح زنده» را فرا ميخواند در متون فارسي ميانه بناي بزرگ «نوشهر آفرين ايزد» و روح زنده «مهريراد» خوانده شده اند براي اينكه در زمان گميزش نور و ظلمت و رهايش تدريجي انوار، آرامش قلمرو نور (بهشت قديم) حفظ شود، نوشهر آفرين ايزد يا بناي بزرگ شهر تازه اي به نام «بهشت جديد» مي سازد تا ذرات نوري كه لحظه به لحظه از اسارت ظلمت آزاد ميشوند، در آنجا جمع ميشوند. مهر ايزد نيز براي نجات استان نخستين به مرز ميان نور و ظلمت ميرود و براي آگاهي از جايگاه اسارت او، بانگي بلند برميآرود. انسان نخستين بانگ او را ميشنود و با بانگي بلند پاسخ ميدهد. اين فراخوان منجي و پاسخ اسير كه اشاره به «دعوت» و «اجابت» است. به صورت دو ايزد به نامهاي «خروشتك» و «پدواخنك» مشخص يافته، در آيين مانوي وجود مثالي اصل دعوت به نجات و پاسخ به اين دعوت را تشكيل ميدهند. پس از وقوف از جايگاه انسان نخستين، مهر ايزد به علم ظلمت فرو رفته، «دست راست» خود را به سوي نخستين دراز ميكند و دست او را گرفته، از ظلمت بيرون ميكشد؛ بدين ترتيب، انسان نخستين همراه با مهر ايزد به بهشت نور كه وطن اصلي اوست، باز ميگردد. وي نخستين اسير و نخستين نجات يافته، و مثالي است كه سقوط، رنج كشيدن و نجات آفريدههاي عالم نور كه در زندان ظلمت تن و عالم ماده اسيرند. روح يكايك آدميان مطابق اين نمونه پس از بيداري و آگاهي از اصل و منشاء خود، از اعماق ظلمت مادي جسم برخاسته، به ياري «روح زنده» و «مادر زندگي» به سوي بهشت هدايت ميشوند. پس از رهايي انسان نخستين،نوبت پسران او يا 5 عنصري است كه بخشي از وجود او، و در حكم سلاحهاي او بودند وهنوز در عالم ظلمت در اسارت ديوان و عناصر تاريكي باقي مانده اند. بدين منظور، مهرايزد دست به ايجاد اين عالم مادي ميزند. بر اين اساس، علت غايي تكوين دنيا، نجات جواهر نوراني مقيد در ظلمت است. مهرايزد با دستياري پسران خود، پادشاه شكوه، الماس نور، فرشته حامل، پادشاه افتخار و پيرايه تجلي، سران و اركان ديوان را كشته، از پوستشان 10آسمان، از گوشت و فضولاتشان 8 زمين و از استخوانهايشان كوهها را ميسازد و نگهداري و پاييدن افلاك، زمينها و كوهها را بر عهده پسران خويش ميگذارد. پس مهرايزد ديوهاي ديگري را كه اسير كرده است، در آسمان به بند ميكشد و خود به گردآوري نورهاي پراكنده در عالم ظلمت ميپردازد. او از روشني هاي خلاص شدهي پاكيزه، ماه وخورشيد را، از روشني هاي آلوده به تاريكي، ستارگان را ميسازد، ولي براي آزاد كردن نورهايي كه هنوز در وجود ديوان محبوسند، نياز به تدبيري ديگر و زماني طولانيتر دارد. براي اين كار از پدر عظمت ياري ميجويد و اين بار پدر عظمت «نريسه ايزد» يا «پيامبر سوم» را ميآفريند. ايزد نريسه 12 دوشيزه نوراني (برابر با 12 برج فلكي) از خود ساطع ميكند. دوشيزگان نوراني همراه با انسان نخستين در ماه جاي ميگيرند و مادر زندگي همراه با نريسه ايزد و مهرايزد در خورشيد مستقر ميشوند. نريسه ايزد سفينههاي نور را به حركت در ميآورد و با گردش افلاك، حركات منظم عالم آغاز ميشود. از حركات اختران، ماه و خورشيد و بروج فلكي دوازده گانه دستگاهي تشكيل مييابد كه عمل آن بيرون كشيدن ذرات نور از دل ظلمت و پالايش و انتقال آنها به خطه روشنايي است. ماه و خورشيد هم به منزله پالايشگاهي براي انوار رها شده از ظلمتند و هم به منزله گردونههايي براي انتقال آنها به بهشت جديد. بدين ترتيب كه در 15 روز اول هر ماه جواهر آزاد شده و اجزاء نورانيِ ارواح امواتِ مومنان به وسيله يك «ستون نور» به زورق ماه كه هلالي شكل است، ميريرند و از اين رو ماه به تدريج پرشده، در شب پانزدهم بصورت بدر درميآيد و در 15 روز دوم به تدريج پارههاي نور از ماه به خورشيد منتقل ميشوند و شكل ماه كم كم از صورت بدر به شكل هلال درميآيد. اجزاء نوراني پالوده شده از خورشيد به بهشت جديد ميروند و تا آخر «دور حال» در آنجا مانده، در پايان اين دوران به بهشت اصلي منتقل ميشوند. ديواني كه در آسمان به بند كشيده شدهاند، عناصر نوراني را كه در هنگام نبرد انسان نخستين با ظلمت بلعيده بودند، همچنان در اسارت خود نگه داشتهاند. بنابراين، «نريسه ايزد» خود را به شكلي فريبنده به ديوان مينماياند. ديوان مادينه با ديدن زيبايي «نريسه ايزد» كه به شكل مرد جواني بر آنها ظاهر شده بود، به هيجان درآمده. سقط جنين ميكنند. ديوان نر نيز در برابر فريبايي نريسه ايزد كه همچون دوشيزهاي زيبا خود را بدانان نموده بود، نطفه خويش را كه به ذرات نور آميخته است، به زمين ميافكنند. از نطفه ديوان نر، درختان و رستنيهاي عالم ميرويد و جنينهاي سقط شده ديوان مادينه جوانههاي رستنيها را ميخورند و از آنها موجودات خاكي، دريايي و هوايي پديد ميآيد. بدين ترتيب، نباتات و حيوانات- كه نخستين جفت انسان نيز از زمره آنانند- از آميزه نطفه ديوان پليد و نور اسير شده به وجود آمدهاند. ارواح نوراني موجودات پي در پي به وسيله تناسل از جسمي به جسم ديگر انتقال مييابند. و در اسيري ظلمت باقي ميمانند؛ زيرا اهريمن به صورت «آز» انسانهاي نخستين را فريفته، و آنان را به ازدياد نسل واداشته، و از اين طريق جهان از «انسان» يعني «زندان نور» انباشته شده است. از اين رو، براي تسريع در امر نجات نور محبوس در زندان اجسام، بايد از توليد مثل پرهيز كرد. مانويان دوره امتزاج و آميختگي نور و ظلمت را «زمان حال» مينامند. در زمان حال، داستان دنيا و تاريخ بشريت با جريان دو عمل متوازي امتزاج نور و ظلمت و حصول تدريجي نجات توام است. زمان حال با«جنگ بزرگ» به پايان ميرسد.به هنگام «جنگ بزرگ»پسران مهرايزد كه مأمور نگه داشتن افلاك و زمين و كوهها بودند، آنها را رها ميكنند وكون و مكان به هم ميريزد و اين ويراني عظيم حريقي مهيب ميگرددكه 1.468 سال به طول ميانجامد. در اين آتش سوزي وسيع و هراسناك، عالم خلقت كه دنياي گميزش نور و ظلمت است، معدوم ميشود و اجزاء نوري كه بايد نجات يابند، از دل ظلمت جمع آمده، به شكل مجسمهاي بالا و بهشت جديد ميروند و بخش ظلماني عالم به شكل گلولهاي گرد آمده، در قعر چاهي در عالم فرودين ظلمت مدفون ميشود و سنگي بزرگ بر روي آن قرار ميگيرد. در اين هنگام كه زمان رهايش پارههاي نور از زندان ظلمت به پايان رسيده است، بهشت جديد به «بهشت قديم» ميپيوندد و انوار نجات يافته به ديدار پدر عظمت نائل ميشوند. آنگاه دور سوم كه «زمان آينده» است، آغاز ميگردد. در زمان آينده، نور و ظلمت كه دو اصل ازليند، به وضع آغازين خود، يعني انفكاك مطلق رجوع ميكنند و جدايي كامل دو اصل و ايمني نور در آرامش و جاودانگي قطعي ميشود. * منبع: باقري، مهري . ”مدخل ايران“. دايره المعارف بزرگ اسلامي. زيرنظر كاظم موسوي بجنوردي. تهران: مركز دايره المعارف بزرگ اسلامي، 1367-، جلد 10، ص 587 ـ 585
3- طبقات و مراتب مانوي پيروان ماني برحسب سابقه، پارسايي و توان انجام دادن اعمال و فرايض ديني. به پنج طبقه تقسيم ميشدند: 1. «آموزگاران»، اينان پس از رهبر بالاترين مرتبه را داشتند و شمارشان در هر زمان بيش از 12 نبود. 2. «اسيسگان»، به معني اسقفها كه در هر زمان بيش از 72 تن نبودند. 3. «مهستگان»، به معني مهان و بزرگان كه در هر زمان بيش از 360 تن نبودند. 4. «برگزيدگان»، يا صديقان. 5. «نغوشاگان»، يا سماعان. بيشتر وظايف و خويشكاريهاي سنگينتر و دشوارتر بر عهده دو طبقه آخر قرارداشت. رعايت 3 مهر دست و دهان و تن، و پرهيز از محركات ده گانه، يعني بت پرستي، دروغ گويي، زنا، بخل، كشتن، دزدي. سحر و جادو، شك در دين، مسامحه در اعمال مذهبي و فريبكاري بر مانويان واجب بود. نغوشاگان، موظف به اداي روزانه 4 نماز بامداد، ظهر، غروب و شام بودند. در نمازهاي روزانه رو به آفتاب، و درنمازهاي شبانه رو به ماه ميايستادند و پيش از هر نمار با آب تطهير و در صورت دسترسي نداشتن به آب بر شن و خاك مسح ميكردند. روزهاي يكشنبه هر هفته و نيز در هر سال يك ماه كامل روزه ميگرفتند و دادن هفت نوع صدقه و بخشيدن يك دهم از دارايي واموال خود را براي اموال معاشي روحانيون طبقات بالاتر، بر آنان فرض بود. 3 طبقه ديگر مانوي به طور دسته جمعي و مشترك در «دير» ميزيستند. روزي يك وعده غذاي غير حيواني كه شخصا در تهيه آن مداخله نداشتند، ميخوردند و مجاز به داشتن بيش از غذاي يك روز و جامه يكسال نبودند و سير وسفر با پاي پياده از وظايف مهم آنان محسوب ميشد. علاوه بر روز يكشنبه، روز دوشنبه نيز روز مذهبي آنان به شمار ميآمد. همچنين رعايت اين دستور خاص: امساك از گوشتخواري، نخوردن شراب، فقر، عدم خشونت و حقيقت گرايي از اهم وظايف آنان بود. مؤمنان اين طبقات روزانه موظف به اداي 7 نماز بودند و علاوه بر روزه يك ماهه، مكلف به گرفتن 5 روزه دو شبانه روزي نيز بودند و در آخر ماه روزه جشني بزرگ به نام «عيد بما» بر پا ميكردند. به اعتقاد مانوي در روز «بما» روح ماني صعودكرده، به نور اصلي و قديم متصل شده بود. آنان در اين شب در اطراف تخت ماني كه تصويري از وي بر آن قرار ميگرفت، جمع شده، مطابق سنتي مذهبي به گناهان خود اعتراف ميكردند. * منبع: باقري، مهري. ”مدخل ايران“. دايره المعارف بزرگ اسلامي. زيرنظر كاظم موسوي بجنوردي. تهران: مركز دايره المعارف بزرگ اسلامي، 1367-، جلد 10، ص 587
4- سرنوشت انسان پس از مرگ مانويان معتقد بودندكه روح انسان پس از مرگ در پيشگاه داور عادل حضور يافته، برحسب اعمالش- كه با ترازوي اعمال نيك و بد و حساب و كتاب تعيين ميگردد. 3 راه بر رويش گشوده ميشود: 1. راه «زندگي» (بهشت جديد)، 2. راه «امتزاج و آميختگي» ـ(بازگشت به جهان)، 3. راه «مرگ»(جهنم). مؤمنان طبقه برگزيدگان وبالاتر كه روح نوراني خود را از بخش باريك و ظلماني جسم جدا كردهاند، چون درگذشتند، انسان نخستين فرشتهاي را به عنوان راهنما همراه با 3 فرشته ديگر كه كوزهاي آب، دستي جامه، تاجي از نور و ديهيمي از گل در دست دارند، به استقبال او ميفرستند. فرشتگان جامه را بر او ميپوشانند و تاج و ديهيم را بر سر او مينهند و كوزه آب را به دستش داده، اور ا در ستوني از نور به نام «ستون نيايش» به فلك ماه نزد انسان نخستين ميبرند. آنگاه وي از آنجا به بهشت جديد منتقل ميشود. اما چون نغوشاگي بميرد، روح او را دليل عدم تزكيه كامل، محكوم به بازگشت به زندگي دوباره است. دوره دردناك تناسخ را مانويان سمسارا مينامند. چرخه تناسخ ادامه دارد، تا زماني كه روح پاك و پالوده شود و شايسته اتصال به عالم نور گردد. البته بي دينان و گناهكاران روانه راه مرگ شده، به دوزخ ميروند. * منبع: باقري، مهري. ”مدخل ايران“. دايره المعارف بزرگ اسلامي. زيرنظر كاظم موسوي بجنوردي. تهران: مركز دايره المعارف بزرگ اسلامي، 1367-، جلد 10، ص 588 ـ 587
آيين مزدكي آيين مزدكي جنبشي ديني با اهداف و جنبههاي اجتماعي بسيار قوي بود كه در زمان پادشاهي قباد پسر فيروز ساساني (448-531م) رواج يافت و موجب دگرگونيهاي انقلابي با ماهيتي شبه – سوسياليستي در ايران گرديد. علت گسترش اين نهضت اجتماعي، در ساختار سنتي و مستحكم جامعه طبقاتي و اشراف سالار ساساني و اوضاع نابسامان و آشفته سياسي، اجتماعي واقتصادي ايران آن روزگار نهفته است. هزينه سنگين جنگهاي فيروز با هياطله و خراج سنگين تري كه بايست در نتيجه شكست در اين جنگ پرداخت شود. موجب فقر و فشار بر مردم شده، و قحطي و خشك سالي نيز بر تنگدستي و بيچارگي توده هاي ستمديده افزوده بود و طبعا زمينه پذيرش اين نهضت اصلاح طلب وانقلابي و رواج آن در اعماق جامعه روز به روز مساعد تر و وسيعتر ميشد. شدت اين جريان ظاهرا به حدي بود كه قباد خود بنا بر مصلحت و براي حفظ سلطنت خويش، و نيز براي رها شدن از تسلط و مداخلات نابجا و مزاحم موبدان وبزرگان كشور در اداره مملكتي ناچار شده بود كه با آن همراه و هماهنگ شود و با گرويدن به مزدك و يافتن حاميان فراوان در طبقات عامه، موقعيت سياسي خود را تثبيت نمايد. وي ديري نپاييد كه با توطئه روحانيون زردشتي و همدستي طبقات اشراف و بزرگان مملكتي- كه البته منافع و موقعيتهاي خود را در خطر ميديدند- در اواخر پادشاهي قباد، خسرو انوشيروان- وليعهد قباد- مزدك و ديگر رهبران اين دين را با گروه كثيري از مزدكيان، به همايشي فرا خواند، و طبق دسيسهاي كه از پيش طرح ريزي شده بود، همه را به قتل رساند، و با اين اقدام حركت ديني و اجتماعي مزدك را سركوب كرد. با قلع و قمع مزدكيان و تعقيب آنان آثار و مدارك مكتوب مربوط به اين گروه كلاً از ميان رفته است و منابع اطلاعاتي درباره چگونگي آن بسيار معدود، و منحصر به اشاراتي چند زبانهاي سرياني، يوناني، پهلوي، فارسي و عربي كه به قلم مخالفان و معاندان رقم خورده است. از اين رو، آگاهيهاي ما را از تاريخ و اصول اعتقادي اين فرقه بسيار ناچيز است و تنها ميتوان آن را جنبشي اجتماعي در جامه ديني به شمار آورد كه به تبليغ مويدي موسوم به مزدك پسر بامداد گسترش يافت و اور ا به اين اعتبار بايد مصلحي اجتماعي خواند. چنانكه از قراين برميآيد، نهضت مزدكي با ميراثي از ثنويت خاص مذاهب ايراني، به تأويل و تعبير دين و كتاب اوستا و اصلاح آيين مزديسنا پرداخت. پيشينه آراء و اصلاحات ديني و اجتماعي مزدكي، به ويژه عقايد اشتراكي وي را به دو نفر نسبت دادهاند كه آگاهي درباره ايشان نيز بسيار اندك است: يكي «زردشت پسر خرگان» كه موبدي زردشتي بود و در قرن 5 م در فارس ميزيست ديگري شخصي به نام «بوندوس» كه مانوي مذهب بود و در زمان امپراطوري ديوكلسين (284-305م) در روم به سر ميبرد و سپس به ايران آمد و به تبليغ پرداخت و ايرانيان آيين او را «درست دين» و پيروانش را «درست دينان»ناميدند. گواهي ابن نديم كه از دو مزدك به نامهاي «مزدك قديم» و «مزدك اخير» ياد ميكند. مؤيد آن است كه پيش از مزدك بامدادان فرقهاي بدعت گذار به ترويج عقايد اشتراكي پرداخته بوده، و مزدك بار ديگر مروج آن عقايد گرديده است. ابن نديم مزدكيان را «خرميه» خوانده مينويسد كه از دو فرقه خرميه، فرقه قديمي يا محمره مجوسياني بودند كه پيرو استفاده برابر و همسان ازمال و خواسته و اشتراك در خانواده و زنان بودند و از استيلاي بر يكديگر و خون ريختن و آسيب رساندن پرهيز داشته، در نيكوكرداري و مهمان نوازي شهره بودند و «مزدك اخير» كه به اين فرقه تعلق داشت، در زمان قباد ظهور كرد وبه دست خسرو انوشيروان كشته شد. منابع اسلامي به طور كلي جهان بيني و ايزد شناسي مزدك را ناديده گرفته، بيشتر به گزارش تعاليم اجتماعي و اخلاقي او پرداختهاند و تنها شهرستاني به برخي نكات نظري اين فرقه اشاراتي دارد: مزدكيان به دو اصل آغازين «خير وشر» يا «نور و ظلمت» معتقد بودند و 3 عنصر آب و خاك و آتش را محترم ميشمردند و بر آن بودند كه مدبر خير، يعني خداي نور در جهان برين بر تخت نشسته است و 4 قدرت يا نيروي تميز، فهم، حفظ و سرور در برابرش حاضرند، همچنانكه در عالم فرودين خسرو بر تخت نشسته است و 4 پيشكار او، موبدان موبد، هيربدان – هيربد، سپاهبد و رامشگر در برابر تخت او حضور دارند. آن 4 نيرو به ياري 7 وزير به نامهاي سالار، پيشكار، بارور، پروان، كاردان، دستور و كودك(خادم)، امور عالم را ميگردانند. اين7 وزير، در دايره 12 وجود روحاني ميگردند كه عبارتند از خواننده، دهنده، ستاننده، برنده، خورنده، دونده، خيزنده، كشنده، زننده، كننده، آينده، شونده و پاينده. خداي بزرگ به نيروي حروف كه ازمجموع آنها اسم اعظم به دست ميآيد. جهان را اداره ميكند. انسان از طريق شناخت اين نيروهاي رمزي و اسرار حروف و اعداد ميتواند به دانش رهايي و نجات دست يابد و پس از آگاهي از «راز دين» تكليف اجراي فرايض از او برداشته ميشود، زيرا شهود دروني ضرورت اعمال بيروني را برطرف ميكند. مهمترين پيام اجتماعي مزدك مساوات و برابري مردمان و مالكيت اشتراكي و توزيع عادلانه زن و خواسته بود. بنابر تصريح مورخان اسلامي، مزدك معتقد بود كه خداوند وسيله معيشت (ارزاق) رادر زمين نهاد تا مردم آن را به تساوي بين خود تقسيم كنند. چنانكه هيچ كس بيش از سهم خود نستاند. اما زورمندان به ضعيفان ستم كرده، همه ثروت و دارايي را به خود اختصاص دادهاند. پس ضرورت داردكه توانگران حصه تهيدستان را مسترد دارند. چون حق هيچ كس بر ثروت و خواسته و زن بيش از ديگران نيست. در جهان شناسي ثنوي مزدكي، ديوان تاريكي تجسم برخي از نژنديهاي روحي و تباهيهاي اخلاقيند كه مهمترين آنها 5 ديو رشك، خشم، كين، آز و نيازند. اين خصايل اهريمني برابري و مساوات را نابود ميكنند. اصل و منشاء تمامي اين رذايل پنجگانه «مالكيت» است و همه بيدادگريها از آن سرچشمه ميگيرد. در منابع موجود از روشهاي پيشنهادي اشتراك «زن و خواسته» در آيين مزدكي سخني نيست؛ ولي با توجه به گزارشهايي كه درباره تباه شدن دوره و تبار و آشفته شدن نظام طبقاتي، احكام مالكيت، مقررات ازدواج و حقوق خانوادگي بدان نسبت دادهاند. و نيز از گزارش اصلاحاتي كه خسرو انوشيروان پس از سركوبي انقلاب مزدكي براي استقرار قانونهاي نقض شده به عمل آورده است، ميتوان تاحدودي به ماهيت آن پي برد. با اينكه كشتار و پيگرد و آزار مزدكيان در تمام دوره پادشاهي ديرپاي انوشيروان ادامه داشت، پيروان اين فرقه از بين نرفتند و به طور پراكنده و پنهاني در نقاط مختلف باقي ماندند و در تواريخ دورههاي بعد گزارشهاي فراوان درباره وجود گروهها و فرقههاي متعددي ميتوان يافت كه مشرب و اعتقادات مزدكي در سدههاي نخستين اسلامي با نامهاي مختلف مزدكيه، خرميه، خرم دينيه، محمره (سرخ جامگان) و مبيضه (سپيد جامگان) به حيات خود ادامه دادند و تأثيرات مهمي در ايجاد فرقههاي بدعت گذار و الحادي، و خصوصا بر قرامطه و باطنيه داشتهاند. * منبع: باقري، مهري. ”مدخل ايران“. دايره المعارف بزرگ اسلامي. زيرنظر كاظم موسوي بجنوردي. تهران: مركز دايره المعارف بزرگ اسلامي، 1367-، جلد 10، ص 589 ـ 588 بخش دوم: دوره اسلامی مقدمه با برافتادن سلسله ساساني در پي هجوم اعراب مسلمان به ايران، هر چند دين و شيوه حكومت در اين سرزمين دگرگون شد، اما هنر ساساني براي چند سده به همان شيوه كهن به زندگي خود ادامه داد. اين تداوم را در تمامي شاخههاي هنر ايران دوره اسلامي ميتوان مورد بررسي قرار داد. * منبع: سمسار، محمد حسن. ”مدخل ايران“. دايره المعارف بزرگ اسلامي. زيرنظر كاظم موسوي بجنوردي. تهران: مركز دايره المعارف بزرگ اسلامي، 1367-، جلد 10، ص 635
تشيع تشيع به عنوان مفهومي عام از اعتقادي كه تشكيل «خلافت» پس از رحلت حضرت رسول (ص) - جز دوره خلافت علي (ع)- را انحراف از اسلام ميداند، ميتوانست مورد توجه گروههايي از مسلمانان غير عرب و به ويژه ايرانيان كه از ستم خاندان نژاد پرست اموي به ستوه آمده بودند، واقع شود و بي سبب نيست كه اين مذهب در طول تاريخ ايران اسلامي، در سرنوشت سياسي و فرهنگي اين مرز و بوم تأثير قاطع داشته، و سيماهاي گوناگون اجتماعي را ترسيم كرده است. احتمالا يكي از نخستين واقعههايي كه ميتوان ردپايي از گرايشهاي شيعي ايران در آن جست و جو كرد، به جنبش مختار ثقفي مربوط ميشود كه طي سالهاي 64-67ق/684-686م در عراق صورت گرفت. موالي (ايرانيان تازه مسلمان) در اين جنبش نقش اساسي داشتند و به طوري كه از برخي روايات برميآيد، پيوستن آنها به جنبش مختار، در وجه غالب، بيشتر به سبب روي گرداني او از اشراف عرب وتوجه خاص به موالي با هدف ستاندن حق مظلوم از ظالم بوده است. گذشته از پارهاي تعاليم تشيع، به ويژه آنچه از سوي امامان (ع) تبليغ ميشد و خالي از هر گونه شائبه برتري جوي عربي بود، برخي انديشههاي شيعي، به سبب آشنايي پيشين ايرانيان با نوع ديگري از آنها در جذب آنانن تأثيري بسزا داشت، مانند انديشه ظهور «مهدي» كه براي مصداق غير واقعي آن در جنبش مختار ميشد، حضور شماري از موالي در ميان اصحاب ائمه شيعه (ع) به ويژه در عصر اموي بسيار چشمگير است. در غالب تحركاتي كه به ويژه در عراق از سوي علويان براي ساقط كردن امويان صورت ميپذيرفت، موالي سهم داشتند و زماني كه در حدود پايان سده 1ق/7م براي برافكندن خاندان اموي تشكيلات بسيار منظم و منسجممي در كوفه شكل گرفت و دامنه آن به خراسان رسيد، كساني چون بكير بن ماهان و ابوسلمه خلال كه از موالي بودند، در تشكيل و رهبري آن نقش اساسي داشتند. هدف نخست اين تشكيلات رهبري تلاشهاي ضد اموي و تبليغ براي يك تن از آل محمد (ص) بود و البته در درون اين تشكيلات، گرايشهايي به خاندانهاي گوناگون علوي و عباسي وجود داشت؛چنانكه در آستانه سقوط بني اميه، ابوسلمه خلال كوشيد نظر حضرت صادق(ع) را براي كسب خلافت جلب كند. مقارن كوششهاي اعضاي تشكيلات ياد شده، يحيي فرزند زيد بن علي (ع)- كه قيام پدرش با سركوب خونين امويان و سكوت تأمل برانگيز هواداران آل عباس در عراق مواجه شده بود- در خراسان، و سپس در ديگر شهرهاي نواحي شرقي ايران مانند سرخس و بلخ توجه برخي از ايرانيان هوادار تشيع در آن نواحي را جلب كرد، به نحوي كه توانست در بيهق و نيشابور براي خود هواداراني گرد آورد؛ وي سپس دامنه فعاليتهاي خود را تا بلخ و هرات نيز كشانيد، اما در جوزجان در 125ق/743م از سپاه اموي نصر بن سيار عامل قتل وقت خراسان شكست خورد و خود در ميانه پيكار به قتل رسيد. قتل او چندان بر شيعيان خراسان گران آمد كه تا سالها نام او را بر كودكان خود مينهادند. از سوي ديگر، در حركتهايي كه به عنوان جزئي از تشيع، اما با گرايشهاي تندروانه با نام «غلات» ياد ميشود، عنصر ايراني نقش داشته است و حتي برخي از مؤلفان كهن، پارهاي از اصحاب اينگونه فرق را در باطن «مجوسي» ميدانستهاند، شايد بيشتر بدين سبب كه ميان عقايد ايشان و آنچه از زرتشتيگري نزد مؤلفان كهن مشهور بوده است، پيوندي ميديدهاند، مانند رجعت و تناسخ، احتمال تأثير پارهاي از عناصر مانوي مزدكي نيز در عقايد اينگونه فرق بعيد نيست. به هر حال، نفوذ تشيع به مفهوم عام آن، در مناطق ايران آن اندازه بود كه يكي از نخستين دولتهاي علوي، در طبرستان، به رهبري حسن بن زيد داعي كبير پاي گرفت (ح 250ق/864م) كه البته حكومتي با مذهب زيدي بود و تا نيمه نخست قرن 4ق/10م ادامه داشت؛ حكومت شيعي ديگري كه به مراتب بيشتر از علويان طبرستان، آميخته به عناصر ايراني بود و نزديك به 130 سال بر بخشهاي وسيعي از ايران و عراق سيطره داشت، دولت آل بويه بود كه دوره حكومت آنان از درخشانترين ادوار فرهنگ و تمدن اسلامي به شمار آمده و در رسوخ آيينها و رسوم شيعي در مردم ايران تاثير قاطع داشته است. مقارن حكومت آل بويه، سلسلههاي شيعي ديگري در مناطق ايران پاي گرفت، مانند آل حسنويه كه بر بخشهايي از كردستان، لرستان و خوزستان كنوني طي حدود نيم قرن از سدههاي 4 و 5ق/ 10و11م حكمراني كردند. در مناطقي از ايران، اگرچه شيعيان هميشه حكمراني نداشتند، اما عامه مردم به طور كلي برداشتن اين مذهب شناخته ميشدند؛ از جمله اين نواحي ري، قم، كاشان، و سبزوار بوده است. در اين زمينه، نقش برخي خاندانهاي بزرگ ساكن اين نواحي را در پيدايش و گسترش مذهب تشيع نبايد ناديده گرفت، مانند اشعريان در قم كه غالبا از اصحاب ائمه شيعه بودند. از قديمترين مذاهب تشيع كه در ايران رواج يافت، اسماعيليه است. اسماعيليان يكي از كهنترين فروع شيعهاند و فعاليتهاي آنان پنهاني و با تشكيلات منظم انجام ميگرفت و از نيمه دوم قرن 2ق/8م ميتوان ردپايي از محمدبن اسماعيل در مناطق شمالي ايران سراغ گرفت. فعاليت اسماعيليان در ادوار بعدي نيز در قلمرو حكومت سامانيان و ماوراءالنهر چشمگير بود و آنان توانسته بودند برخي از حاكمان و سرداران آن ناحيه را به مذهب خويش متمايل كنند. اما شاخهاي از اسماعيليان، يعني نزاريان، در دوره حكومت سلاجقه به رهبري حسن صباح، توانستند با استقرار دولتي مستقل در قلعه مستحكم الموت در نواحي قزوين (438ق/1090م)، اندك اندك دامنه نفوذ خود را عمدتا با استفاده از قلعههاي مستحكم ديگر در نواحي كوهستاني گسترش دهند. به نظر ميرسد كه كوشش عمده حسن صباح در جنبش خود، نه چندان متوجه تعاليم كهن اسماعيليه در باب آفرينش و جهان، بلكه در زمينه امامت بود و به ويژه با دستگاه خلافت عباسي- كه سلاجقه و كارگزاران ايراني ديگر درخدمت ايشان بودند- سر ناسازگاري داشت. اسماعيليان به رغم نزاعهاي خونين با حاكمان سلجوقي، توانستند طي بيش از 150 سال موقعيت خويش را كمابيش حفظ كنند، اما با هجوم مغولان و تسخير قلعه الموت و ديگر قلاع در 654ق/1256م از قدرت ايشان تا حد بسياري كاسته شد. پس از سقوط خلافت بني عباس و تصرف بغداد به دست مغولان (656ق)، گرايش به تشكيل حكومتهاي شيعي، به ويژه اثناعشري روبه گسترش نهاد، حتي يكي از ايلخانان ايران، سلطان محمد اولجايتو (د716ق/1326م) به آيين تشيع گرويد. جنبش سربداران خراسان كه ظاهرا از قيامي با گرايشهاي صوفيانه ضد مغولي، به حكومتي محلي در ناحيه سبزوار و اطراف آن تبديل شد، شايد نخستين طليعه بارز تشكيل يك حكومت شيعي اثناعشري در اين عهد باشد. دوره سربداران (737-388ق/1337-1386م) از 50 سال درنگذشت و گويا همين مدت نيز با درگيري و نزاعهاي گوناگون سپري شد اما آميزش تعاليم صوفيانه و تشيع اثنا عشريه مقدمه حركتي شد كه خاندان صفوي حدود يك سده بعد آغاز كردند.؛ به ويژه كه بنابر پارهاي از روايات، آنها در انديشه ارتباط با علماي شيعي جبل عامل از جمله محمد بن مكي شهيد اول (مق786ق) براي مهاجرت به خراسان و تبليغ اين مذهب بودهاند. در همين عهد، پارهاي تحركات تندروانه ديگر نيز دست كم با استفاده از برخي انديشههاي شيعي صورت گرفت كه به جايي نرسيد، مانند حركت حروفيان كه دامنه آن با عنوان «نقطويه» حتي به روزگار صفويه و شاه عباس اول نيز كشيده شد. رهبر اين فرقه، فضل الله استرآبادي كه به صوفيگري شناخته شده بود، مريداني گرد خود فراهم آورد و در 786ق با دعوي مهدويت براي قيام از پيروان خود بيعت گرفت و در شهرهاي گوناگون به تبليغ پرداخت، اما كار چنداني از پيش نبرد و سرانجام، در شروان به ميرانشاه پسر تيمور گوركاني پناه برد و وي به خواست پدرش، فضل الله رادر 804ق/1402م به قتل رساند؛ اما حروفيان كمابيش به حيات خود ادامه دادند و گاه براي تيموريان دردسرهايي فراهم ميكردند، از آن جمله چنانكه گفتهاند يكي از ايشان به نام احمدلر (هـ م) در صدد كشتن شاهرخ برآمد كه موفق نشد و همين امر سركوب سخت اصحاب اين فرقه را در پي آورد. در پايان قرن 8 و در قرن 9 چند دولت خرد شيعي بر برخي از مناطق ايران حكمراني ميكردند كه در بخشي از دوران حكومت خود به تشكيل دولت صفوي روبه رو شدند، مانند سلسله سادات مرعشي در مازندان و كياييان درگيلان مشعشعيان در خوزستان. به نظر ميرسد، در پايان سده 8 و اوايل سده 9 ق احساس نيرومندي براي ايجاد يك حكومت مركزي در سرزمين ايران با رسميت بخشيدن به مذهب تشيع امامي وجود داشته است، اما امكان تحقق چنين آرماني، براي سلسلههاي خرد ياد شده، فراهم نبود، بلكه اين فرصت به خاندان صفوي رسيد كه از همه جهات براي خود تشكيلات عظيمي با زمينههاي نيرومند صوفيانه حتي در خارج از مرزهاي متعارف ايران آن عهد فراهم آورده بودند. دليل قانع كنندهاي مبني بر تمايل شيخ صفي الدين اردبيلي (د735ق/1335م) نياي صفويان- كه از شيوخ صوفيه عهد خود بود- به اقدامات سياسي وجود ندارد؛ گرچه او بسيار زود، به عنوان يك شيخ صوفي مورد احترام و تقديس پيروان پرشمار خود و نيز برخي بزرگان و امراي عهد واقع شد، اما سلسله جانشينان او در آذربايجان و قفقاز و آناتولي، به ويژه پس از پيوند با امراي آق قويونلو (ه م)، از پيروان وي سپاهي آماده خدمت فراهم كردند. سرانجام، مرشدي «طريقت» به اسماعيل فرزند خواجه علي از احفاد شيخ صفي الدين رسيد كه كودكي بيش نبود و از بيم امراي آق قويونلو كه به مقاصد خاندان صفوي پي برده بودند، به گيلان گريخت؛ سپس در 905 ق/1500م در حالي كه هنوز بسيار جوان بود، به همراهي و شايد مشورت شماري اندك از خاصان خود، به اردبيل بازگشت و سرانجام توانست در 907 ق در تبريز تاج گذاري كند؛ وي در همين هنگام تشيع اثناعشري را به عنوان مذهب رسمي اعلام نمود. از آن زمان تاكنون، مذهب رسمي ايران و عامه مردم تشيع اثناعشري بوده است. * منبع: بهراميان، علي. ”مدخل ايران“. دايره المعارف بزرگ اسلامي. زيرنظر كاظم موسوي بجنوردي. تهران: مركز دايره المعارف بزرگ اسلامي، 1367-، جلد 10، ص 593 ـ 591
تسنن نگاه كنيد به مقاله: بخش فقه و كلام * منبع: بهراميان، علي. ”مدخل ايران“. دايره المعارف بزرگ اسلامي. زيرنظر كاظم موسوي بجنوردي. تهران: مركز دايره المعارف بزرگ اسلامي، 1367-، جلد 10، ص 593
خوارج نگاهي به تاريخ سياسي و اجتماعي ايران، نشان ميدهد كه اين سرزمين هيچ گاه زمينه مساعدي براي حضور ديرپاي فرق خوارج نبوده است. اما در برهههايي از سدههاي نخست هجري، گاه به عنوان واكنشي در برابر استقلال سياسي عرب گراي اموي و گاه به عنوان مبنايي براي استقلال سياسي از خلافت مركزي، چه در عصر اموي و چه در عصر نخستين عباسي، دعوت گروههاي خارجي در مناطقي محدود از ايران و در دورهاي محدود با استقبال مواجه شده است. برخي شعارهاي عمومي فرق خوارج، همچون شرط ندانستن قوميت عربي در احراز مقام امامت و مخالفت با نظام طبقات اجتماعي، اين امكان را براي موالي آزاد و محروم از برخي امتيازات اجتماعي فراهم ميآورد كه بتوانند با پيوستن به اردوهاي خوارج، در جهت به دست آوردن حقوقي مساوي باتازيان دست به مبارزه يازند.
ازارقه تاريخ ازارقه در ايران، از 64ق/684م، يعني از اواني آغاز ميگردد كه بنيانگذار اين فرقه، نافع بن ازرق پس از اعلام مواضع افراطي خود بصره را به قصد خوزستان ترك گفت و در منطقه اهواز - كه از پيشتر مأمني براي قيام كنندگان خوارج بوده است- اردوگاهي تأسيس نمود. جانشين نافع، ابن ماجوز حاكميت خود را بر سراسر خوزستان و تا حدودي فارس تثبيت كرد و توانست نظام مالي حكومت ارزقي را سامان بخشد. زبير بنعلي جانشين اين ماجوز ناچار شد به ارجان، آنگاه رامهرمز و سپس در 66ق تا استخر (نزديكي شيراز)پس نشيند و در منطقه فارس به تجديد سامان حكومت خود اهتمام ورزد. كوششهاي او در جهت گسترش نفوذش در ري و اصفهان نيز با شكست روبه رو شد. جانشين زبير، قطري بن فجائه دامنه نفوذش را تا كرمان گسترش داد و با سامان دهي بيشتر به نظام مالي،بنيه حكومت را استوارتر ساخت. وي كه اردشير خره را مركز حكومت نهاده بود، در حدود سال 69 ق درهمانجا و ديگر مراكز فارس و كرمان به نام خود و به زبان و خط پهلوي سكه زد. سرانجام، در اواخر سال 77ق/696م بروز اختلاف داخلي در صفوف رهبري ازارقه، زمينه فروپاشي حكومت آنان را فراهم ساخت، قطري كه از امامت خلع شده. پس از چندي سرگرداني در طبرستان و قومس در جنگي به قتل رسيد و عبدربه كبير، جانشين او در فارس در جنگي سنگين با مهلب شكست خورد و حضور سياسي ازراقه پايان يافت. تحليلگران جايگاه ازارقه در تاريخ اجتماعي ايران، ضمن تأكيد بر نقش موالي در اردوي ازارقه، بر اين نكته تكيه دارند كه در ساختار اردوي ازرقي، هرگز عنصر ايراني عرب حل نشده بود و اين دوگانگي در واپسين سالهاي امامت ازرقي، به نحوي بارز مشهود بود. خلع قطري و بيعت با عبدربه، نمود سياسي حركتي از سوي موالي بود كه سعي داشت عنصر عربي را به اقليتي رهبر در اردو تبديل شده بود، طرد نمايد.
عجارده تاريخ عجارده در ايران را بايد از عطيه بن اسود، يار جدا شده نجده بن عامر آغاز كرد كه پس از ترك يمامه، به دعوت در سيستان و كرمان اهتمام ورزيد و در منطقه حكومتي مستقل تشكيل داد و حتي سكه به نام خود زد. به گفته شهرستاني افكار او در سجستان، كرمان، قهستان و حتي خراسان پيرواني يافته بود (1/112). عجارده نام خود را از شاگرد عطيه، عبدالكريم بن عجرد گرفتهاند كه شخصيتي مؤثر در سازمان دهي خوارج شرق ايران در دوره ضعف نفوذ حكومت مركزي بوده است. در ربع سوم قرن 2ق/8 قيام حسين بن رقاد در سجستان، نقطه آغاز حركتي سياسي بود كه توسط شاگردش حمزه بن آذرك دنبال شد. وي با سازمان دهي پيروان خود در 179ق/795م دردوره خلافت هارون خروج كرد و در منطقه سجستان و مناطق اطراف آن چون مكران، كرمان، قهستان و حتي خراسان اقتدار و نفوذي به دست آورد كه تا پاسي از خلافت مأمون ادامه داشت. وي دولتي تقريبا سازمان يافته داشت و در جنگهاي متعدد لشكريان گسيل شده از سوي عباسيان را شكست داد. ابو يحيي يوسف بن بشار قاضي، حيويه بن معبد فرمانده لشكر، و عمر و بن صاعد فرمانده نگهبان او بودند و جمعي از شعراي محكمه چون طلحه بن فهد و ابوالجلندي (به احتمال از مردم عمان ) به گرد او آمده بودند كه حكايات از ثبات و اقتدار او دارد. عملكرد حمزه در ربع پاياني سده 2ق به شدت مردم را نسبت به محكمه بدبين ساخت و اين مهمترين سبب ضعف آنان و آغاز اضمحلالشان در شرق ايران بود. مهمترين نتيجه افكار عمومي پيدايي گروه مطوعه بود كه خطرناكترين دشمنان محكمه بودند. مأمون هم كه در 198ق/814م رسما بر كرسي خلافت نشسته بود، در 205 ق/820 م طاهر ذوليمينين را به ولايت خراسان گمارد و يكي از اساسي ترين وظايف او اين بود كه زمينه را براي برچيده شدن مطوعه فراهم آورد، زيرامطوعه به رياست عبدالرحمان نيشابوري عملا به عنوان جانشين محكمه اقتدار زيادي در شرق ايران به دست آورده بودند كه براي عباسيان خطرساز بود. اگر چه پس ازكشته شدن حمزه شخصي به نام ابراهيم بن نصر تميمي جانشين او شد، ولي اقتدار عجارده در صحنه شرق در آخر قرن 2ق ديگر پايان يافته بود.مردم شرق ايران از اوايل سده 3ق/9م راه استقلال از حكومت مركزي بغداد را به روي خود گشودند، ولي بر خلاف گذشته، راه كهن خارجي گري را- كه در طي دو قرن جز تجربه تلخ براي آنان به ارمغان نياورده بود- به كناري نهادند. همزمان با پيدايي سلسله طاهريان- نخستين سلسله مستقل ايراني- حضور محكمه در خراسان به شدت روي به ضعف نهاد، ولي گويا تا سده 5ق/11م هنوز به طوركلي ريشهكن نشده بود. در سجستان شخصي به نام درهم بن نصر رهبري را به دست گرفت و پس از او يعقوب ابن ليث صفار مطوعه را رهبري نمود و به سركوب شديد محكمه پرداخت. او به زودي دولتي مستقل از خلافت عباسي را در سجستان تأسيس نمود كه با نام سلسله صفاريان شناخته ميشود و بيش از هر چيز هويت آن ضديت با محكمه بود. سامانيان و غزنويان كه از اقتدار بيشتري برخوردار بودند بيش از پيش خوارج شرق ايران را در تنگنا نهادند؛ در سده 4ق10م گزارشهاي پراكندهاي از حضور خوارج در شرق ايران به دست رسيده است. بازماندگان خوارج كه تا چند سده در شرق ايران حضوري محدود داشتهاند، از آن پس در صحنه تاريخ سياسي نقش مهمي از خود بر جاي نگذاشتهاند. با اينهمه، خوارج كه تا مدتها علنا در صحنه سيستان حضور داشتند، مخالفت خود را باحكومت مركزي را پنهان نميداشتند و به برخي از ويژگيهاي مذهبي و اخلاقي خود فخر ميكردند. آنان حتي در برخي ويژگيهاي معيشتي خود نسبت به ديگران متمايز بودهاند. * منبع: پاكتچي، احمد. ”مدخل ايران“. دايره المعارف بزرگ اسلامي. زيرنظر كاظم موسوي بجنوردي. تهران: مركز دايره المعارف بزرگ اسلامي، 1367-، جلد 10، ص 595 ـ 594
ديگر فرق در طي سدههاي نخست اسلامي، فرق گوناگون محكمه از بياهسه، ثعالبه، صفريه و اباضيه نسبي در بخشهاي مختلف ايران دست به دعوت زده، و هر يك به توفيقي نسبي در حوزهاي جغرافيايي دست يافتهاند؛ اما بايد توجه داشت كه در صحنه ايران، نمونههايي بس اندك از حركت سياسي اين گروهها ثبت شده است. به عنوان نمونه، در سخن از ثعالبه نمونهاي در خور ذكر خروج شيبان بن سلمه در ايام ابومسلم و همكاري او با ابومسلم در جنگ بر ضد بني اميه است كه موجب شد تا قاطبه ثعالبه به سبب همين همكاري او را طرد و تكفير كنند و از وي برائت جويند. در جست و جوي نمونهاي ديگر، در شمال غربي ايران در سده 4ق/10م به طور جسته و گريخته از حضور «خوارجي» اطلاع داريم كه بر پايه شواهد متعلق به گروه صفريه بودهاند و نتيجه سياسي حضور اين گروه، پابگيري حكومت خارجي ديسم كردي در دهههاي 3و 4 از سده4ق در آذربايجان و اران است. * منبع: پاكتچي، احمد. ”مدخل ايران“. دايره المعارف بزرگ اسلامي. زيرنظر كاظم موسوي بجنوردي. تهران: مركز دايره المعارف بزرگ اسلامي، 1367-، جلد 10، ص 595 بخش سوم: یهودیان تاريخ مسكن گزيني قوم يهود در ايران به حدود 3 هزار سال پيش و هنگام مهاجرت اجباري آنان از فلسطين به آشور، بابل و بخشهاي غربي و مركزي ايران در طي چند دوره متوالي باز ميگردد. گرچه بسياري از اين مهاجران يهودي پس از قدرت يافتن كورش و فرمان او درباره آزدي يهوديان، و ادامه اين فرمان در زمان پادشاهي داريوش اول و اردشير دوم به سرزمين اصلي خود بازگشتند و با كوششهاي عزرا و نحميا به تجديد بناي معبد و تقويت مباني حيات ديني و اجتماعي خود پرداختند. ليكن بخش بزرگي از آنان همچنان در سرزمينهاي ايراني باقي ماندند وبه تابعيت حكومت ايران درآمدند. در هنگام ورود اسلام به ايران عمدهترين مراكز جمعيت يهودي در بابل، (عراق)، در شهرهايي چون سورا، پومبديتا و تيسفون، و پس از آن در ديگر شهرهاي ايران همچون حلوان، همدان، نهاوند. جندي شاپور، اهواز. شوش، تستر و مناطق خراسان، قهستان و جرجان بود. اين قوم از قرنها پيش در اصفهان محلي به نام يهوديه را براي سكني اختيار كرده بودند و بلاذري در داستان فتح اصفهان به قرار داد صلحي كه در يهوديه بسته شد، اشاره كرده است. اصطخري نيز در مسالك الممالك از حضور يهوديان در فارس سخن ميگويد. پس از ورود اسلام به ايران، يهودان نيز ميبايست همانند ساير اهل ذمه خراج و جزيه بپردازند؛ در عوض در اجراي شعائر ديني خود، انتخاب شغل و محل زندگي و مهاجرت آزاد بودند و در حمايت حكومت اسلامي قرار داشتند. گرچه قوانين محدود كنندهاي همچون عدم اجازه ساخت كنيسه جديد، لزوم كوتاهتر بودن كنيسههاي موجود از مساجد، سوار شدن بر الاغ و قاطر به جاي اسب،حمل نكردن سلاح، پوشيدن لباس خاص و يا لباسهايي با علامتهاي ويژه، نيز در مواقع مختلف وضع ميشد. اما اجراي اين قوانين پراكنده و موقتي بود و يهوديان در حكومت اسلامي به طور كلي در وضعي بسيار بهتر از آنچه در حكومت بيزانس داشتند زندگي ميكردند. در دوران خلفاي راشدين و پس از آن در عهد امويان و عباسيان، جامعه يهود ايران رو به رشد نهاد و دوره جديدي از حيات فرهنگي و اجتماعي خود را آغاز كرد. در اين دوران، يهوديان به سبب برخورداري از امنيت و برخي آزاديهايي كه داشتند، از رفاه نسبي برخوردار بودند و بر جمعيت آنان افزوده گشت. در دو شهر سورا و پوميديتا مدارس ديني يهودي وجود داشت كه رئيس آنها گائون1 يا غائون (عالي جناب) ناميده ميشد. گائونها رهبري علمي و معنوي جامعه يهود را بر عهده داشتند و نزد مردم از احترام خاصي برخوردار بودند. حكومت اسلامي نيز رأس جالوت (رئيس جلا كردگان) را- كه نسب او به داوود (ع) ميرسيد- رهبر سياسي اين قوم ميدانست. راس جالوت مسئوليتهاي اجرايي جامعه يهود، همچون جمعآوري جزيه و تحويل به موقع آن را بر عهده داشت و از امتيازات ويژهاي برخوردار بود جماعتهاي پراكنده يهود در شهرهاي مختلف ايران همه ساله اعانات خود را به مركز اداره جامعه يهودي (رأس جالوت و گائون) ميفرستادند و آنان نيز قضات و روحانيوني را براي اداره جوامع يهود و اجراي شعائر ديني به اين شهرها گسيل ميكردند. فعاليتهاي فرهنگي اين فرستادگان به ويژه در دو شهر همدان و اصفهان چشمگير بود و منجر به تبديل اين دو شهر به دو مركز فعال فرهنگي يهود در 6 قرن نخست هجري گرديد. تنها در اواخر خلافت عباسيان بود كه ميان گائون سورا و پومبديتا بر سر تعيين رأس جالوت اختلافاتي بروز كرد كه مدتها طول كشيد و در ضمن آن در رأس جالوت به قتل رسيدند. به همين دليل از زمان خلافت راضي بالله ابن منصب خالي ماند و از آن پس كسي به عنوان رأس جالوت برگزيده نشد. اين دوران همچنين شاهد قيامهاي مختلف و ظهور فرقههاي گوناگون در جامعه يهود بود كه از ميان آنان ميتوان به قيام اصفهان و فرقه قرائيم اشاره كرد. همزمان با اواخر عهد خلافت امويان، خياطي اصفهاني به نام عوبديا ابوعيسي يهودي، خود را مسيح ناميد. موسي، عيسي، و محمد (ص) را به پيامبري شناخت و تغييرات بنياديني را در دين يهود آغاز نمود. وي به تدريج از يهوديان اصفهان و نقاط ديگر را به دور خود گرد آورد و قيام نافرجامي را به راه انداخت كه با مداخله سپاهيان خليفه و كشته شدن وي در نبرد پايان يافت. از سوي ديگر فرقه قرائيم كه معتقد به پيروي از نص تورات بود و با تفسيرهاي تلمودي و ربانيون يهودي مخالفت ميورزيد، نيز در همين دوران(سدههاي 2-4ق/8-10م). توسط شخصي به نام عنان بن داوود شكل گرفت و در بغداد و مناطق اطراف آن و همچنين در ميان يهوديان شهرهاي مختلف ايران پيروان بسيار پيدا كرد. دو چهره برجسته بعدي اين فرقه يعني بنيامين نهاوندي و دانيال بن موسي قومسي هر دو از ميان يهوديان ايران برخاستند. رشد و گسترش فرقه قرائيم با تلاشهاي سعديا ابن يوسف (سعديا گائون)، رئيس مدرسه ديني سورا، و گائونهاي پس از او به تدريج محدود، و سرانجام متوقف گرديد. در زمينه اقتصادي، لزوم پرداخت خراج سنگين- كه از درآمد حاصل از كشت زمين گرفته ميشد- همراه با جزيه، به تدريج يهوديان ساكن در روستاها را واداشت تا زمينهاي خود را بفروشند و جوامع روستايي را ترك گويند و در شهرها ساكن شوند. اين روال كه تا دوران جديد نيز ادامه داشته است، باعث اشتغال هر چه بيشتر اين قوم در امر معاملات، تجارت، گردآوري سرمايه، وام دادن پول (گاه حتي به حكومت اسلامي) و ساير حرف و صنايع مورد احتياج مردمان شهرنشين، همچون نساجي، رنگرزي، زرگري و جواهر فروشي، طبابت و دارو فروشي گرديد. امنيت و آسايش نسبي يهوديان در 6 قرن نخست حكومت اسلامي افزايش جمعيت آنان در نقاط مختلف ايران، خصوصا در مناطق شهري و رونق اجتماعي و اقتصادي جوامع آنان در آثار برخي از نويسندگان و محققان مورد تأكيد قرار گرفته است. در سفرنامه بنيامين تطيلي كه از قرن 6ق/12م بر جاي مانده، مطالب بسياري درباره اوضاع و احوال يهوديان در شهرهاي ايران، شمار تقريبي جمعيت آنان، و پيرويشان از رهبري معنوي و سياسي گائون آمده است. از گزارش بنيامين همچنين ميتوان دريافت كه در آن دوران تسهيلات بسياري براي مسافرت و تجارت يهوديان وجود داشته است. اين گسترش و رونق جامعه يهوديدر در ايران، ظاهرا در حكومت غزنويان و سلجوقيان نيز برقرار بود و برخي از يهوديان توانستند به دربار راه يابند و به خدمت سلاطين غزنوي و سلجوقي درآيند. چنانكه شخصي يهودي به نام اسحاق از اهالي غزنه در دربار سلطان محمود مأمور اداره معادن سرب بلخ بوده است. و نيز در دستگاه خواجه نظام الملك، وزير معروف ملكشاه سلجوقي چند تن از يهوديان در مناصب ديواني و مالي و مالياتي مشغول خدمت بودهاند. در حملات مغولان و نهايتا در حمله هلاكو، يهوديان ايران نيز همانند ساير مردم، در معرض غارت كشتر مغولان بودند؛ اما روي كار آمدن ايلخانان در سالهاي بعد و از ميان رفتن مرزبندي ميان ذمي و غير ذمي در آغاز حكومت آنان، به يهوديان امان داد كه بتوانند در امور حكومت فعالانه شركت كنند. چنانكه در دوران سلطنت ارغون خان، فردي يهودي به نام سعد الدوله عهده دار منصوب وزارت شد و پس از مرگ ارغوان و سعدالدوله، و در طول حكومت غازان خان كه جزيه را مجددا برقرار نمود- همچنين در عهد جانشينان او- يهوديان همواره در معرض آزار، تعقيب و تاراج قرار داشتند. در جريان حملات ويرانگر تيمور نيز يهوديان مانند مسلمانان از كشتارها و ويرانگريهاي او آسيب ديدند. چنانكه بنا به قول ابن عربشاه در شهر اصفهان«تيمور.... بفرمود تا جانها تباه سازند و خونها بريزند و.... مسلمانان و اهل ذمت را يكسان انگارند و به دست دژخيم مرگ از ميان بردارند» از چگونگي زندگي يهوديان در زمان جانشينان تيمور اطلاع چنداني در دست نيست و رد پاي اين جامعه را مجددا در سفرنامههاي اروپايياني ميتوان يافت كه در دوره صفيه از ايران ديدار كردهاند. به استثناي دوران پادشاهي شاه عباس اول كه در آن يهوديان و ديگر اقليتهاي ديني در آرامش نسبي به سر ميبردند، سلطنت صفويه از دشوارترين و پرآزارترين دورانهاي تاريخ حيات يهود در ايران به شمار ميرود. در اين هنگام يهوديان تحت فشار و آزار شديد قرار داشتند و قوانين محدود كننده نا معقول بسيار بر ضد آنان وضع شده بود. در نتيجه اين قوانين و آزار و كشتار و تغيير آيين اجباري و مهاجرت به كشور عثماني، جمعيت اين قوم در عصر صفوي كاش بسيار يافت و تنها با استقرار حكومت نادر شاه افشار و پس از او در دوره حكومت زنديه بود كه جامعه يهود ايران توانست مدت كوتاهي باز در آسايش به سر برد. به رغم همه اين نابسامانيها و دشواريها در اين دوران، شعرا و نويسندگان يهودي بزرگي همچون بابايي لطف، بابايي فرهاد، ملا بنيامين ابن ملا ميشائيل (امينا)، ربي موشه لوي، شاهين شيرازي و مولانا عمراني در شهرهاي مختلف پديد آمدند. اين شعرا و نويسندگان پيروان سنت ادبي ديرپايي بودند كه از نخستين سدههاي ورود اسلام به ايران در ميان يهوديان شكل گرفته بود و امروزه «ادبيات يهودي-فارسي» خوانده ميشود. ادبيات يهودي- فارسي نوع خاصي از آثار ادبي زبان فارسي است كه به خط عبري نوشته ميشود و شامل متون مختلفي است از ترجمهها و تفسيرهاي كتاب مقدس و ديگر كتب ديني يهود اشعار يهودي- فارسي، و مطالب غير ديني ديگر اين نوع خاص ادبي، نه تنها از لحاظ مطالعات ديني و ادبي يهوديان ايران داراي اهميت است، بلكه از نظر زبان شناسي و مطالعه نخستين مراحل شكل گيري فارسي دري، نيز داراي ارزش بسيار است و نمونههايي از نخستين نوشتههاي اين زبان را از سدهها 8 و9 دربردارد. ادبيات يهوديي- فارسي در دوره ايلخانان مغول، يعني هنگامي كه زبان و ادب فارسي در جامعه يهوديان ايران رواج و نفوذي تام يافته بود، رشد و گسترش بيش از پيش يافت. همچنين به سبب قطع ارتباط با خارج از كشور در اين دوره رهبري ديني و فرهنگي يهوديان ايران از بغداد به اصفهان انتقال يافت. در راس جامعه يهودي در اصفهان «ناسي» قرار داشت كه ربيها، ملاها و ديانها او را در اداره امور اين جامعه ياري ميكردند. ناسي مسئول جمعآوري جزيه، و پرداخت به موقع آن به حكومت بود. يكي از جلوههاي حيات ديني يهوديان در اين زمان و پس از آن، زيارت از اماكن مقدس يهود درايران همچون مقبره دانيال نبي در شوش، و استر و مردخاي در همدان بوده است. براي يهوديان ايران به قدرت رسيدن پادشاهان قاجار به معناي آغاز دوباره رنج و فقر بود. محدوديتهاي سياسي و قانوني بسيار، تبعيض و تضييع گري حقوق، آزار و اجبار به تغيير آيين (به خصوص در مشهد و در زمان محمد شاه). نابساماني و كاهش جمعيت از مهمترين ويژگيهاي زندگي يهويان در اين دوران است. در جهت بهبود وضع زندگي يهوديان ايران، اتحاديه جهاني اسرائيليان (يهوديان) و انجمن انگلو- جوئيش در طي چند سفر ناصرالدين شاه به اروپا كوشيدند تا وي را براي اقدام در اين جهت متقاعد سازند. اما قولهاي مساعد ناصرالدين شاه و صدور فرمانهايي در اين زمينه به دليل نابساماني اوضاع ثمر چنداني نبخشيد. سرانجام، با آغاز نهضت مشروطيت در زمان مظفرالدين شاه كه يهوديان نيز در آن نقش فعالي داشتند- و تشكيل مجلس شورا – كه در مصوبات آن دوگانگي ميان قوانين مدني و شرعي از ميان برداشته شد و اقليتهاي ديني از برابري حقوق سياسي و اجتماعي با ساير ايرانيان برخوردار گشتند- راه براي بهبود شرايط زندگي يهوديان باز گرديد. * منبع: لاجوردي، فاطمه. ”مدخل ايران“. دايره المعارف بزرگ اسلامي. زيرنظر كاظم موسوي بجنوردي. تهران: مركز دايره المعارف بزرگ اسلامي، 1367-، جلد 10، ص 598 ـ 595 بخش چهارم: مسیحیان مسيحيان نسطوري بنابر روايتهاي مسيحي، اين آيين از اواخر سده 1م از جانب غرب وارد ايران شد و پس از دورههاي متناوب تعقيب و آزار، و دورههاي آزادي ديني، به تدريج در اين سرزمين پا گرفت و در مناطق مختلف ايران، به ويژه در غرب يعني هديابينه (اديابن) جزيره ابن عمر و بين النهرين جامعههاي پراكنده مسيحي تشكيل گرديد. همزمان با شورا يا «سينود» ي كه در 410 م در سلوكيه (تيسفون) را مسيحيت را در ايران قانوني اعلام كرد و جائليق سلوكيه (تيسفون) برگزار شد، ميزگرد اول را به سرپرستي مسيحيان ايران به رسميت شناخت. اين كليسا در سده 7م، با كنار گذاشتن اصطلاح «مادر خدا» براي حضرت مريم و پذيرفتن دو طبيعت جداگانه الهي و بشري براي مسيح، گرايش نسطوري خود را بيش از پيش آشكار ساخت از آن پس به كليساي شرقي سرياني يا كليساي نسطوري شهرت يافت. از آن پس تا هنگام فتوحات اسلامي در ايران، به زغم حضور جوامع مسيحي يعقوبي و پيرو نظريه «وحدت طبيعت» (مونوفيزيت). مسيحيت نسطوري در ايران گسترش تام يافته بود و نه تنها در مناطق غربي كشور، بلكه در نواحي مركزي، سواحل درياي خزر و خراسان تا هرات و مرو و شهرهاي آسياي مركزي نيز پيروان بسيار داشت. چنانكه بنا به قول ثعالبي مرغني، پس از كشته شدن يزدگرد سوم در مرو، اسقف آن سامان جسد وي را يافت و آن را دفن كرد. سرزمينهاي غربي ايران، حيره، بين النهرين و جزيره در شمار نخستين مناطق فتح شده توسط سپاهيان اسلام بود. ساكنان اين مناطق كه بيشتر مسيحي بودند. غالبا با امضاي پيمان صلحي، حاضر به پرداخت جزيه و خراج شدند و با قرار گرفتن در شمار اهل ذمه، جان و مال و كليساهايشان را در امان ماند. اينان در دوران خلفاي راشدين و سپس در زمان بني اميه، تا هنگامي كه جزيه و خراج خود را ميپرداختند و اختلالي در نظم عمومي ايجاد نميكردند، آزاد بودند تا به اداره امور جامعه خود بپردازند و به آيينهاي ديني خود مشغول باشند. در سالهاي بعد مسلمانان مراكز آموزشي مسيحيان را در نصيبين، جندي شاپور و مرو حفظ كردند و آموزش در اين مراكز را براي تربيت حسابداران، كاتبان، پزشكان و استادان تشويق ميكردند. در اين زمان و سالهاي پس از آن مسيحيان نسطوري جامعه مستقلي محسوب ميشدند كه اداره امور داخلي آنها بر عهده جائليق و بر مبناي قوانين خود آنان بود. جائليق از سوي اعضاي اين جامعه انتخاب ميشد و خليفه انتخاب او را مورد تاييد قرار ميداد. با روي كار آمدن عباسيان به ويژه در دوران مامون مسيحيان ايران بيشترين ميزان نفوذ را در دستگاه خلافت داشتند. مقر جائليق از 158ق/775م از سلوكيه (تيسفون) به بغداد منتقل شده، و ارتباط نزديكتري بامقر خلافت يافته بودند. در همين زمان جرجيس بن بختيشوع كه از دانشگاه جندي شاپور فراخوانده شده بود، به عنوان پزشك مخصوص خليفه منصور برگزيده شد و اين سمت تا6 نسل در خاندان وي باقي ماند. علاوه بر اين، در بيت الحكمه بغداد كه در دوران مامون در 218ق/833م بنيان گذاري شده بود و حنين بن اسحاق مسيحي مدتها رياست آن را بر عهده داشت. مسيحيان به ترجمه آثار فلسفي، پزشكي و علمي يوناني و نقل علوم و فرهنگ يوناني به عالم اسلامي مشغول بودند. در اين زمان همچنين كليساي نسطوري ايران فعاليتهاي تبليغي خود را كه سده 5 م آغاز كرده بود، به شكل دامنهدارتري به سوي شرق و در ميان قبايل مهاجر و نيمه مهاجر ترك، تاتار و مغول گسترش داده بود حتي در هند، چين، و تبت دنبال ميكرد. در ادامه اين كوششها، 6 منطقه اسقفي جديد در ري، مرو، سمرقند، كاشغر، تنگوت و چنگ آن ايجاد شده بود و اداره فعاليتهاي تبليغي را در تبت مطران تنگوت، و در چين مطان چنگ – آن بر عهده داشت. اين فعاليتها همچنين باعث گرايش وسيع مردمان برخي از قبايل مغول به مسيحيت شده بود. گرچه متوكل خليفه عباسي فرماني صادر كرد كه موجب آن محدوديتهاي خاصي در امر پوشش، رفت و آمد، آموزش و... براي اهل ذمه ايجاد شد، اما اينگونه محدوديتها در دوران امويان و عباسيان غالبا موقتي و منحصر به شهرهاي بزرگ بود و تكرار گاه و بيگاه صدور اين فرمانها در طي چند سده خود دلالت بر عد اجراي هميشگي آنها دارد. حكمرانان آل بويه نيز در داخل ايران سياست مسالمت آميزي نسبت به مسيحيان و اقليتهاي مذهبي ديگر برداشتند. عمادالدوله مسيحيان را در دستگاه اداري خود به كار گماشته، و عضدالدوله در اوج قدرت خود نصربن هارون مسيحي را به سمت وزارت برگزيده بود. در دوران حكومت سلجوقيان در ايران گرچه به سبب تعصب آنان در سنيگري، دشواريهايي براي مسيحيان به وجود آمد، اما از سوي ديگر، در اثر درگيريهايي كه اينان با امپراطوري بيزانس داشتند، و نيز به سبب وجود ايرانيان فرهيختهاي همچون خواجه نظام الملك در امور كشورداري، مسيحيان چندان در تنگنا و سختي نبودند. آغاز حملات مغول و تسلط آنان بر سرزمينهاي غربي ايران اميدهايي را در جامعه مسيحي برانگيخت: زيرا شماري از قبايل مغول از مدتها پيش در نتيجه تبليغات مسيحيان نسطوري به مسيحيت گرويده بودند و پيوندهاي خويشاوندي ميان قبايل مختلف، مسيحيت را به خاندان چنگيز و قبيله او وارد كرده بود. مادر هلاكو، سر قوقتيني بيگي، و همسر او، دوقوز خاتون، هر دو مسيحي بودند. جرماغون، فرمانده سپاه مغول در ايران به دين مسيحي متمايل بود و در لشكركشيهاي هلاكو به ايران و عراق، عمده نيروها از مسيحيان تشكيل ميشد، اينها همه باعث شده بود كه مسيحيان ايران و مسيحيان غرب اميد تشكيل دولتي مسيحي به جاي حكومت اسلامي را در سر بپرورانند. در هنگام فتح بغداد، مسيحيان در كليساي بزرگ آن گرد آمدند، از قتل عام رستند و خانههاي آنان از خرابي مصون ماند، پس از استقرار هلاكو در بغداد نيز، ماكيخا بطريرك نسطوريان از جمله شخصيتهاي معتبر شهر گرديد و به دستور هلاكو قصر دواتدار صغير بر كناره دجله در اختيار او قرار گرفت. در دوران ايلخانان مغول- اباقا، تگودار، گيوك و ارغون- مسيحيان از آزاديهاي بسيار برخوردار گشتند و در امور مختلف از امتيازات بيشتري نسبت به مسلمانان برخوردار بودند، چنانكه در تاريخ وصاف آمده است كه ارغوان حكم كرده بود كه هيچ مسلماني را به كارهاي ديواني نگمارند. ارتباطات مغولان و كليساي كاتوليك رم در اين دوران باعث فرستادن مبلغاني از سوي اين كليسا به جوامع مسيحيان ايران در تبريز، مراغه، دهخوارقان، سيواس و سلطانيه گرديد. اما اين مبلغان توفيق چنداني به دست نياوردند و با شروع حملات تيمور و طاعوني كه پس از آن در اين مناطق شيوع يافت، پراكنده گشتند. با اسلام آوردن غازان خان اوضاع يكسره دگرگون گشت و مسيحيان حاميان قدرتمند خود را از دست دادند. غازان خان فرمان داد كه در سرتاسر قلمرو او تمامي معابد غير اسلامي اعم از معابد بودايي، آتشكدههاي زرتشتي، كليساها و كنيسهها را ويران سازند. پس از آن به يهوديان و مسيحيان دستور داده شد كه جامه متمايزي بپوشند، يا زنار ببندند. در جريان شورشهايي كه پس از آن اتفاق افتاد، اسقف يهبالاهه مضروب و زنداني شد. كليساها در مراغه و تبريز تاراج و تخريب شدند. در سالهاي بعد، عربها و كردهاي مسلمان در اربيل فرصت را غنيمت شمرده، دستگريهاي سبكسرانه مسيحيان در سالهاي گذشته را تلافي كردند. در اين جريان، گروهي از مسيحيان نسطوري كشته، و بسياري به اسارت گذاشته شدند. پس از اين آشفتگي ها نوبت به حملات سهمگين تيمور رسيد كه ويرانگري آن را مسلمانان و مسيحيان ايران را به يك اندازه دستخوش مرگ و نابودي ساخت. در نتيجه اين حملات، كليساي نسطوري ايران از هم پاشيد و جمعيتهاي پراكنده مسيحيان نسطوري در مناطق كوهستاني غرب و شمال غربي ايران پناه گرفتند، چنانكه بنابر قول مؤلف جهانگشاي خاقان، در هنگام قيام شاه اسماعيل صفوي، گروههايي از اين مسيحيان در بلاد آذربايجان، اران و مغان زندگي ميكردند. در دوره صفويه ميان دو گروه از مسيحيان نسطوري بر سر تعيين بطريرك اختلاف افتاد (958ق/1551م). اين دو گروه كه هر دو مايل به جلب حمايت پاپ رم بودند، وابستگي خود را به كليساي كاتوليك اعلام كرده، يكي در موصل و ديگري در اورميه كليساهاي متحد كلداني خود را تشكيل دادند. باقي مانده مسيحيان نسطوري نيز كه همچنان استقلال خود را حفظ كرده بودند، مقر اسقفي خود را در اورميه تشكيل دادند. اما با گذشت زمان ارتباط دو گروه نخست با رم گسسته شد، و پس از تحولاتي كه در سده 19 م رخ داد، مقر اسقفي كليساي متحد كلداني ايران در سلماس و مقر اسقفي كليساي مستقل آشوري در اورميه مستقر گرديد. در هنگام سلطنت قاجاريه مسيحيان نسطوري در منطقه سلماس، در نزديكي مرز تركيه و در دشتهاي اطراف اورميه سكني داشتند. اكثر اين مردم كشاورز بودند و همچون مسلمانان ماليات سنگين به حكومت ميپرداختند و در شرايط اقتصادي و فرهنگي دشواري ميزيستند. اعمال برخي قوانين غيرعادلانه و محدودكننده، چون الزام به پوشيدن نوع خاصي از لباس، پذيرفته نشدن شهادت آنان در دادگاه، نداشتن حق سوار شدن بر اسب، و به ارث رسيدن كليه مايملك آنان به فردي از خانواده كه مسلمان شده بود، همگي بر پشت اين جامعه سنگيني ميكرد، و موجب شده بود كه گروهي از آنان براي رهايي از اين احوال به روسيه مهاجرت كنند. نخستين مبلغان مسيحي كه از حدود دهه 1830 م به بعد در مناطق مختلف آذربايجان، به ويژه تبريز و اورميه مشغول به فعاليت شدند، بيشتر از كاتوليكهاي رومي و پرتستانهاي آمريكايي و انگليسي بودند. ميان اين دو گروه غالبا رقابت و نزاع وجود داشت. كاتوليكها بيشتر سعي در يافتن پيروان جديد داشتند، ولي پرتستانها تعليم و تربيت جامعه مسيحي را مورد توجه قرار داده بودند. مبلغان پروتستان در اورميه و مناطق اطراف آن مدارسي ايجاد كردند و به تدريس علوم و تربيت دانش آموزان ميپرداختند، و بدين ترتيب، با تاسيس مراكز فرهنگي و بيمارستان و چاپخانه و انتشار كتب و جرايد جامعه آشوري ايران به مرحله جديدي از حيات اجتماعي گام نهاد. كاتوليكها گروهي از اين مسيحيان را كه به كليساي رم پيوسته بودند، مسيحيان كلداني ميخواندند، و پرتستانها گروهي را كه به آيين پرتستاني ميگرويدند، مسيحيان آسوري ميناميدند. عنوان آسوري كه مورد قبول و استقبال مسيحيان نسطوري واقع شد، در سدههاي 19 و 20 م وسيله متمايز ساختن آنان از گروههاي ديگر گرديد. طبق قوانين جاري كشور، آسوريان ايران داراي نماينده در مجلس شوراي اسلامي هستند. * منبع: لاجوردي، فاطمه. ”مدخل ايران“. دايره المعارف بزرگ اسلامي. زيرنظر كاظم موسوي بجنوردي. تهران: مركز دايره المعارف بزرگ اسلامي، 1367-، جلد 10، ص 600 ـ 598
مسيحيان ارمني خاستگاه مسيحيان ارمني ايران، سرزميني در شمال غرب كشور به نام ارمنستان است كه در زمان هخامنشيان يكي از ساتراپ نشينهاي ايران به شمار ميآمد و در طي سدههاي بعد تا هنگام ظهور اسلام، همواره محل درگيري و كشمكش ميان ارمنيان مسيحي- شده و دولتهاي ايران از يك سو، و دولتهاي ايران و روم از سوي ديگر دين بوده است. مسيحيت كه با كوششهاي قديس گرگوريوس منور در سده 3 م در آنجا پايگاهي يافته بود، در اوايل سده 4م دين رسمي اين سرزمين شد و كليساي ارمنستان 3 شوراي كليسايي عام نيقيه (325 م)، قسطنطنيه (381م) و افسوس (331م) را به رسميت شناخت. پس از ظهور اسلام، اين سرزمين نخستين بار در 20 ق/631م مورد توجه حمله سپاهيان اسلام قرار گرفت و از آن پس به رغم شورشها و درگيريهاي گاه و بيگاه تا سده 5 ق/ 11 م تحت حكومت امويان و عباسيان قرار داشت و مردم آنجا به دولت مركزي جزيه ميپرداختند. بنا به قول اصطخري و مقدسي، همچنين ابن حوقل و مؤلف حدود العالم، در سده 4 ق اين منطقه بسيار پر رونق بود و انواع كالاهاي بازرگاني از آنجا به نقاط مختلف صادر ميشد. پس از عباسيان اين منطقه به ترتيب تحت سلطه سلجوقيان (426ق/1035 م)، خوارزمشاهيان (622ق/1225م )، مغولان(626ق/1229م)، تيموريان (802ق/ 1400م) و تركمانان قرهقويونلو و آق قويونلو قرار گرفت. با ظهور صفويان در سده 10 ق/ 16م، ارمنستان صحنه درگيري دو دولت عثماني و صفوي گرديد و جنگهايي بر سر انضمام آن به يكي از اين دو دولت در اين منطقه روي داد. در جنگي كه شاه عباس اول در 12ق/1603م با دولت عثماني آغاز نمود، تبريز، نخجوان، ايروان و گنجه را بازپس گرفت و به سوي ارمنستان مركزي و سپس ارزروم پيشروي كرد؛ اما در 1301 ق با شنيدن خبر هجوم سپاه بزرگ عثماني تصميم به عقب نشيني گرفت و در مسير خود شهرها و روستاها را ويران كرد و براي استفاده از مهارتها و قابليتهاي ارمنيان، هزاران خانوار از آنان را به ايران كوچانيد و بيشتر آنان را در اصفهان، بر كناره زاينده رود سكني داد. ارمنيان در اين منطقه محله جلفا را ايجاد كردند و با مساعدتهاي مختلف شاه عباس به ايجاد كليساها و رونق بخشيدن به محل جديد خود همت گماشتند. وصف اين محله و رونق آن، و چگونگي زندگي ارامنه در سفرنامههاي اروپايياني كه در آن هنگام در ايران بودهاند، آمده است. شاه عباس امتيازات ويژهاي براي ارمنيان قائل شد و با پرداخت وامهاي بدون بهره، كاستن از ميزان مالياتهاي دريافتي و واگذار كردن تجارت ابريشم به آنان، زمينههاي رشد اقتصادي را براي ايشان فراهم آورد. در نتيجه چنين امكاناتي، ارمنيان در صنعت و بازرگاني بسيار فعال شدند و سهم مهمي در اقتصاد آن روز ايران بر عهده گرفتند، آنان در برگزاري شعائر ديني خود آزاد بودند و با داشتن كلانتري از قوم خود- كه وظيفه جمع آوري ماليات را نيز بر عهده داشت- جامعهاي مستقل به حساب ميآمدند. ارمنيان در ورود برخي از صنايع به ايران نيز پيشگام بودهاند، چنانكه به گفته تاورنيه، نخستين دستگاه چاپ در ايران، توسط يعقوب ژان ارمني در 1051 ق/ 1631 م راه اندازي شد. از سوي ديگر، گرايش شاه عباس اول به دولتهاي اروپايي و سعي در ايجاد ارتباط با آنان راه را براي ورود مبلغان مسيحي باز نمود. نخستين گروه مبلغان، اكوستينيهاي پرتغالي بودند كه در 1007ق/1598م به ايران فرستاده شدند و پس از آن گروههاي ديگري همچون كرمليها، كاتوليهاي رم، كاپوسنهاي فرانسوي و ژزوئيتها نيز در اصفهان مستقر شدند و شورع به فعاليت در ميان ارمنيان نمودند؛ اما علاقه ارمنيان به حفظ فرهنگ و دين سنتي خود باعث شد كه تبليغات اين مبلغان تاثير چنداني نداشته باشد. جانشينان شاه عباس اول ارمنيان را كمتر مورد توجه قرار دادند و از امكانات داده شده به آنها كاستند و بر بار مالياتهايشان افزودند، به طوري كه در هنگام اقامت شاردن در اصفهان (در زمان شاه سليمان)، ارمنيان ثروت و امكانات پيشين را نداشتند و محله جلفا رونق و جمعيت سابق خود را از دست داده بود. در هنگام حمله افغانها به اصفهان در اواخر سلطنت شاه سلطان حسين، محله جلفا و ديگر محلات ارمنينشين اصفهان همچون گسك، ايروان، تبريز، دشتي، قاراگل و گچر، از نخستين محلههايي بودند كه در معرض قتل و غارت قرار گرفتند و اهالي جلفا- كه در حكومت وقت آنان را بدون هيچ دفاعي رها كرده بود-مجبور به پرداخت مبلغ هنگفتي به افغانها شدند. نادر شاه افشار چون به قدرت رسيد، بخشهاي قراباغ، گنجه، بردع و ايروان را آزاد كرد و ارمنيان آن مناطق را مورد ملاطفت قرار داد و آبراهام، جائليق ارامنه را در اردوي خود در نزديكي كليساي اچميادزين به جضور پذيرفت. وي سپس به دعوت جاثليق در مراسم ديني آنان در اين كليسا شركت كرد و هدايايي به كليسا بخشيد. وي در طول دوران سلطنتش با اتباع مسيحي كشور با مداراي بسيار رفتار كرد و حضور مبلغان مسيحي را در شهرهاي مختلف آزاد گذاشت، در نتيجه فعاليتهاي اين مبلغان عدهاي از ارامنه به آيين كاتوليك گرويدند، و در آن هنگام در جلفاي اصفهان 3 كليساي كاتوليك تأسيس شده بود. نادر همچنين گروهي از علماي مسيحي (ارمني ارتدكس و كاتوليك)، يهودي و مسلمان را گرد آورد تا عهد عتيق و عهد جديد را به فارسي ترجمه كنند. بخش بزرگي از سپاه نادر را سربازان ارمني تشكيل ميدادند. ارمنيان مناطق مركزي ايران كه پس از حمله افغانها و در سالهاي بعد از آن به سبب سخت گيريهاي افشاريان و درگيريهاي زند و قاجار از اصفهان و شيراز گريخته، و به عراق و مناطق ديگر رفته بودند، پس از قدرت يافتن كريمخان و برقراري نظم و آرامش، و همچنين در پي دعوت از آنان و اعطاي كامل برخي روستاها براي اقامت مجدد ايشان، دوباره به اصفهان و شيراز بازگشتند و فعاليتهاي صنعتي و كشاورزي و اقتصادي خود را از سر گرفتند. در روزگار قاجاريه كه نابسانيهاي گوناگون دامنگير ايران شده بود، جمعيت ارامنه جلفا نيز كاهش يافت و بسياري از مردمان آن در جست و جوي كار و موقعيتهاي اقتصادي به كشورهاي هندوستان و گلستان مهاجرت كردند. با اينهمه،هنوز هم ارمنيان ساكن آذربايجان، گيلان، اصفهان و شيرازسهم مهمي درفعاليتهاي صنعتي و روابط بازرگاني و اقتصادي ميان ايران و اروپا داشتند. همچنين در اين دوران صدتن از ارامنه مشاغل مهمي را در اركان دولتي احراز كرده بودند. چهرخان معتمدالدوله حكمراني گيلان، فارس، كرمانشاه و اصفهان داشت و از مقامات ايراني در مذاكرات تركمانچاي بود. برادرزادگان او ميرزا رستم خان، آغالرخان و سليمان خان نيز مناصب ميداشتند: اما معروفترين شخصيت ارامنه، ميرزا ملكم خان سياسيتمدار، نويسنده و متفكر معروف بود. ارامنه ايران در نهضت مشروطه نيز فعال بودند. واحدهاي داوطلب فدائيان ارمني كه در ماوراء قفقاز و بخش غربي ارمنستان – كه در آن هنگام تحت اشغال عثماني بود- به نهضت پيوسته بودند، به ياري مشروطه خواهان آمدند و واحدهاي مسلح ارمني تحت فرماندهي آرشاك گافافيان در كنار مجاهدان آذربايجاني به رهبري ستارخان، در دفاع از تبريز شركت داشتند. اپرائيم (پيرم) خان داويتيان كه فرماندهي گروهي از فدائيان ارمني را بر عهده داشت، پس از نبرد موفقيت آميز در رشت، همراه سپهدار تنكابني و سردار اسعد بختياري پيروزمندانه وارد تهران شد و به مقام فرماندهي كل نيروهاي نظامي رسيد و در جنگ با ضد انقلابيون در همدان كشته شد. بنابرقانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، ارامنه همچون يهوديان و زرتشتيان و آسوريان از حقوق شهروندي خاص و آزادي اجراي مراسم ديني برخوردارند و در احوال شخصيه بر طبق آيين خود عمل ميكنند. در مجلس شوراي اسلامي ارامنه جنوب و شمال هر يك داراي يك نمايندهاند (اصل 64). * منبع: لاجوردي، فاطمه. ”مدخل ايران“. دايره المعارف بزرگ اسلامي. زيرنظر كاظم موسوي بجنوردي. تهران: مركز دايره المعارف بزرگ اسلامي، 1367-، جلد 10، ص 602 ـ 600 بخش پنجم: زرتشتيان حملات پراكنده عربهاي مسلمان به سرزمينهاي قلمرو ساسانيان سرانجام در دو نبرد قادسيه و نهاوند به مرحله نهايي رسيد وبا شكست سپاه ساساني در اين دو نبرد، اين دولت در 21 ق/642م سقوط كرد؛ اما فتوحات مسلمانان در سرزمينهاي ايراني فرايندي تدريجي بود و تا سالها بعد همچنان به سوي شرق ادامه داشت. چنانكه از آثار مورخاني همچون طبري و بلاذري ميتوان دريافت، در غالب شهرها يا مناطقي كه فتح ميشدند، مسلمانان با گفت و گو با فرمرواي محل مردمان آنجا را در گزينش يكي از اين 3 راه آزاد ميگذاشتند: اسلام آوردن و در امان بودن؛ بر دين و آيين خود ماندن و جزيه پرداختن؛ و جنگيدن و منتظر سرنوشت ماندن. اگر مردمان ناحيهاي اسلام ميآوردند، تنها ماليات بر درآمد را- كه عمدتا از درآمد زمين، و گاه از درآمدهاي ديگر بود و خراج ناميده ميشد- ميپرداختند؛ اگر ميخواستند بر دين خود بمانند، با فاتحان صلح نامهاي مينوشتند كه بر طبق آن در شمار اهل ذمه درميآمدند و علاوه بر خراج ميبايست جزيه نيز - كه در واقع ماليات سرانه بود - بپردازند. در چنين حالتي حفظ امنيت آنان بر عهده حكومت اسلامي بود و در اجراي شعائر ديني خود آزاد بودند و حتي بر اساس برخي معاهدات، مسلمانان نميبايست در اعياد آنان مزاحمتي براي اجراي مراسم ايجاد كنند و روشن است كه در صورت مخالفت با طغيان، ميبايست با سپاه اسلام روبهرو شوند. در تاريخ طبري و فتوح البلدان بلاذري نمونههاي بسياري از چنين معاهدات و يا درگيريها در مناطق مختلف ايران آمده است. گرچه بر سر اهل كتاب شمردن زرتشتيان و احكام مربوط به آنان در ميان فقها، چه اهل سنت و چه شيعه، اختلافاتي وجود داشته است. پيروان اين دين همواره همچون ساير اهل ذمه در نظر گرفته ميشدند. فاتحان مسلمان پس از تصرف شهرهاي ايران و استقرار در آنها، همان نظام مالياتي ساساني، و نيز ديوان و عاملان محلي ماليات و دبيران را حفظ كردند. زبان ديوان در ابتدا فارسي بود، اما پس از روي كار آمدن حجاج بن يوسف به عربي تبديل شد. در نخستين دهههاي پس از فتح ايران، تغيير آيين و گرويدن به اسلام در نواحي فتح شده آهنگي كند داشت و در هر ناحيه، به خصوص در مناطق روستايي و به ويژه در غرب ايران، اكثريت ساكنان را زرتشتيان تشكيل ميدادند و مسلمانان (تازه مسلمان و بومي و اعراب) به صورت جوامع پراكنده در ميان اين اكثريت زندگي ميكردند. اما رفته رفته بر اثر تماس بيشتر با مسلمانان، به خصوص در مناطق شهري و نيز با گرويدند زمين داران بزرگ يا دهقانان به اسلام براي گريز از پرداخت جزيه كشاورزاني كه بر روي زمينهايشان كار ميكردند، و همچنين براي رسيدن به موقعيتهاي بهتر اجتماعي و اقتصادي، گرايش به آيين نو سرعت بيشتري يافت. به شهادت اصطخري و مقدسي در روزگار ايشان هنوز اكثريت جمعيت بخش وسيعي از ايران كه فارس ناميده ميشد، زرتشتي بودند و هيچ شهر و دياري نبود كه آتشكدهاي در آن نباشد. رسوم زرتشتيان در شهرها جاري بود و در اعيادشان بازارها را ميآراستند. حتي در برخي مناطق همچون طبرستان علاوه بر حضور شمار زيادي زرتشتي، حكومت محلي نيز به دست حاكمان زرتشتي بود كه اسپهبدان ناميده ميشدند و اين وضع تا قرن 5ق/ 11م ادامه داشت. در دوران خلفاي راشدين و بني اميه، گرچه در نقاط مختلف ايران سخت گيريهاي پراكندهاي براي تغيير آيين و ويران كردن آتشكدهها وجود داشت، با اينهمه، زرتشتيان در آسايش و رفاه نسبي به سر ميبردند. حكومت اسلامي براي جامعه زرتشتيان رهبر و سرپرستي را كه در پارس ميزيست و در ميان زرتشتيان با لقب «هودينان پشوباي» (پيشواي بهدينان) شناخته ميشد، به رسميت ميشناخت و مسئوليت اين جامعه رابر عهده او نهاده بود. در همين دوران گروهي از زرتشتيان به منطقه قهستان در خراسان مهاجرت كرده، در خواف مسكن گزيدند و نزديك به صد سال در آنجا زندگي كردند؛ اما با دشوار شدن شرايط، از آنجا نيز مهاجرت كرده، با خانوادههاي خود به بندر هرمز رفتند و پس از 15 سال اقامت در آنجا، سرانجام با حمله سپاهيان ربيع بن زياد به بندر هرمز، از آنجا نيز گريختند، و در نيمه دوم قرن 2ق/ 8م با كشتي به هند رفتند. اين گروه ابتدا در گجرات (در سنجان) و پس از آن در شهرهاي ديگري همچون نوسري، بمبئي و سورات ساكن شدند ودر طي قرون اقليت پارسيان هند را به وجود آوردند. شرح اين مهاجرت را فردي به نام بهمن كيقباد در رسالهاي به نام قصه سنجان به نظم درآورده است. پارسيان هند در طول قرنها ارتباط خود را با زرتشتيان ساكن سرزمين مادري قطع نكردند و در نامههايي كه مينوشتند، سؤالات ديني خود را مطرح مينمودند و جواب دريافت ميداشتند. اين پرسشها و پاسخها در دو كتاب به نام روايت داراب هرمزديار و روايت هرمزديار فرامرز گردآوري شده است. در ابتداي دوره عباسيان به ويژه در دوران خلافت مأمون، جامعه زرتشتي نيروي تازهاي گرفت و با شركت در مباحثات و گفت و گوهاي ديني و كلامي- كه غالبا در حضور مأمون صورت ميگرفت- اصول و مبادي مزداپرستي بيش از پيش مطرح ميشد. در اين دوران، يعني در فاصله قرنهاي 3-4ق/ 9-10م، كتابهاي مهمي همچون دينكرت، بندهشن، گزيدههاي زادسپرم، آثار منوشچهر (نامهها و دادستان دينيك)، ماتيكان گجستك اباليش و به ويژه شكندگمانيك ويجار، توسط متفكران زرتشتي نوشته شد. همچنين در اين دوره شخصيتهاي علمي برجستهاي همچون آتور فرنبغ فرخزادان، منوشچهر گشن جم، اميد آشه و هيشتان، آتورپات ايميدان (اميدان) و مردان فرخ اهرمزد دادان نيز به ظهور رسيدند. افزون بر آن، شماري از زرتشتيان كه بعضي از آنان بعدا مسلمان شدند و يا مسلماناني كه از خانوادههاي زرتشتي برخاسته بودند نيز از چهرههاي علمي مشهور دوران عباسيانند. از ميان اين گروه ميتوان به نوبخت و پسرش، نيز اين مقفع و علي بن عباس مجوسي اشاره كرد. در آغاز خلافت عباسيان، جريان فكري خاصي توسط شخصي به نام «بهافريد ماه فرودين» در خراسان ايجاد گرديد كه آثار آن تا دهها سال پس از او در آن حوالي باقي ماند. بهافريد كوشيده بود تا با تغييراتي در دين زرتشتي را به خشم آورد و آنان از وي نزد ابومسلم شكايت بردند. ابومسلم وي را دستگير كرد و فرمان به قتلش داد. در همين دوران قيامهاي پراكندهاي به رهبري ايرانياني همچون سنباد، استاد سيس، بابك و مازيار نيز به وقوع پيوست كه زرتشتيان در آنها سهم عمدهاي داشتند و بقاياي جريان فكري بهافريد نيز در آنها مشهود بود در اواخر خلافت عباسيان سختگيري بر جوامع اهل ذمه از جمله زرتشتيان افزايش يافت و وضع قوانين مختلف- از جمله به ارث رسيدن دارايي پدر زرتشتي به فرزندي كه مسلمان شده بود- باعث فقر و تنگدستي روزافزون اين جامعه ميشد. از اوضاع اجتماعي زرتشتيان تحت حكومت غزنويان و سلجوقيان اطلاع چنداني در دست نيست و چنين به نظر ميرسد كه تاريخ نويسان به سبب كوچكي جامعه زرتشتيان و دور بودن آنان از جريانهاي سياسي در آن روزگار به آنان توجهي نداشتهاند. در دوران حملات مغول و پس از از آن در زمان تيمور و جانشينانش نيز زرتشتيان با همان كشتارها و مصائبي كه دامنگير همه مردم ايران بود، دست به گريبان بودند. ظاهرا در چنين اوضاعي بود كه جمع باقي مانده در فارس همراه با موبدان موبد و گروهي از بزرگان ديني خود به نقطهاي دور افتاده و كوهستاني در شمال يزد كوچيدند و در دو روستاي شريفآباد و تركآباد ساكن شدند تا از دسترس مهاجمان دور باشند. به اين ترتيب، مركزيت ديني زرتشتي از فارس به يزد و كرمان -كه جمعي از زرتشتيان در آن ساكن بودند- انتقال يافت و زرتشتيان پس از آن همواره در آن نواحي اقامت داشتهاند. در عصر صفويه، شاه عباس اول براي استفاده از نيروي كار ارزان قيمت زرتشتيان شماري از آنان را از يزد و كرمان به اصفهان منتقل كرد و در محله گبرآباد اين شهر مسكن داد. وصف اين محله و مردمانش و زندگي نسبتا آرام و آسوده آنان در سفرنامههاي اروپايياني همچون شاردن و دلاواله آمده است. با روي كار آمدن جانشينان شاه عباس سختگيريها نسبت به زرتشتيان به تدريج افزايش يافت و كار به آنجا رسيد كه شاه سلطان حسين در ضمن فرماني دستور داد كه همه زرتشتيان دين خود را ترك گفته، مسلمان شوند. پس از صدور اين فرمان، بسياري از زرتشتيان اصفهان كه از آن سرباز زده بودند، از دم تيغ گذشتند و عدهاي نيز به يزد گريختند. پس از اين واقعه، نوبت به افغانها رسيد كه در طي حملات خود به كرمان، كبر محله را كه در بيرون حصار شهر واقع بود، ويران ساختند و زرتشتيان ساكن آن را قتل عام كردند. اما با ظهور كريمخان زند و كاهش بار جزيه زرتشتيان كرمان- كه تا آن زمان همچنان مجبور به پرداخت جزيه مقتولان حمله افغانها بودند- اين مردم چند سالي را در آرامش گذراندند. پس از زنديه و در عصر قاجاريه، جمعيت زرتشتيان ايران به سبب سختگيريها، آزارها و فشارهاي اقتصادي، به پايينترين حد خود رسيد. در همين زمان بود كه پارسيان هند براي كمك به هم دينان خود در ايران و بهبود وضع آنان فردي به نام مانكجي ليمجي هاتريا را به عنوان نماينده به ايران فرستادند. وي با كوششي خستگي ناپذير و اعطاي هداياي بسيار، در طي چند دوره مذاكره سرانجام در 1231ش/ 1852 م موفق به كسب موافقت ناصرالدين شده براي برداشتن جزيه و تأسيس مدرسه و آموزشگاه و اعطاي آزاديهاي ديگر براي زرتشتيان ايران گرديد. مانكجي همچنين انجمني به نام «انجمن ناصري زرتشتيان» ابتدا در يزد و سپس در كرمان ايجاد كرد كه رسيدگي به امور زرتشتيان و دادخواهي آنان را بر عهده داشت. با چنين تحولي شرايط زندگي زرتشتيان ايران اندك اندك رو به بهبود گذاشت و اين جامعه توانست پارهاي از عقب ماندگيهاي گذشته را جبران كند. * منبع: لاجوردي، فاطمه. ”مدخل ايران“. دايره المعارف بزرگ اسلامي. زيرنظر كاظم موسوي بجنوردي. تهران: مركز دايره المعارف بزرگ اسلامي، 1367-، جلد 10، ص 604 ـ 602 |